عدالت خواهی یا انتقام جوئی
عدالت خواهي يا انتقام جوئي ، د ركجاي اين معادله ايستاده ايم
سعيد سلطانپور
تا كنون چنين بوده است كه سياستمداران و احزاب ما براي همه مسائل جهاني نسخه اي در جيب داشته اند ولي كمتر به حل عملي و واقعي مسا ئلي كه ما به عنوان يك ملت كه د رحوزه حغرافيائي بنام ايران زندگي مي كنيم و بخشي ا زما به مهاجرت (خواسته ويا ناخواسته )تن داده ايم و با ان روبرو بوده ايم ، پرداخته اند .
نمي دانم شما هم مانند من فكر ميكرديد؟زماني كه دانش اموز بودم و تاريخ ايران را مي خواند م و داستان ناعدالتي ها و ستم هاي دوران قاجار را و قصه مشروطيت را مي خواندم ، با خود ميگفتم اگر ما در ان زمان بوديم نمي گذ اشتيم چنين شود .
متاسفانه بدتر ازا ن چه كه در دوران قاجار ، بر سرمان آمد و اتفاقا خودمان هم به نوعي سهمي در شكل گيري اين داستان داشتيم . اشكال د رچيست ؟ ما كه شروع كننده خوبي هستيم پس چرا نمي توانيم انرا به سرانجام برسانيم . ؟
مشكل كجاست ، استبداد ؟ ديكتاتور ؟ ، آمريكا و انگليس ؟ملت ؟ يا خودمان به عنوان يك فرد ؟
قصدم من ا زنوشتن اين مطلب ، كمك به مسيري است كه بهتربتواند به جنبش دمكراسي خواهي مردم ايران و نهادينه شدن حقوق بشر در ايران كمك كند و انتقادبه شخص و يا حزب بخصوصي نيست.
آيا از تجارب تاريخي و فردي درس مي گيريم ؟
به موازات تضعيف شدن تشكيلات رجو ي و بي اعتبار شدن ان در صحنه سيا ست و وخيم شدن اوضاع عراق و حكم اعدام صدام مهمترين پشتيبان مالي و نظامي سازمان بنظر مي آيد كه بخشي از جدا شدگان كه مورد آزار و بي مهري دستگاه رجوي قرار گفته بودند ،شميشر را از رو به قصد انتقام جوئي( كه البته حق مشروع و طبيعي انان هست) ،بسته و كمر به نابودي تشكيلات بسته اند .
از سوي ديگر برخي از همر رزمان سابق اين جريان به همراه رجويستها معتقدند كه اينها عوامل جمهوري اسلامي هستند.
د ركنار اين دو بخش ، بايد از جريان اعظم سكوت كنندگان نام برد كه خود بر دو نوعند
1. ان دسته كه در رده هاي بالاتر بوده اند و به رجوي انتقاد داردند ولي خود در عمل در استبداد نوع رجوي هستند.
2. دسته ديگر اين جريان ،اكثريتي هستند كه بشدت سر خوده شده و به زندگي عادي خود پرداخته اند(كه اين هم حق طبيعي هر انسان ازادو مخير است ) . انها بشدت با رجوي مخالف هستند و لي ترجيح ميدهند با سكوت خود ،خاطرات تلخ گذشته را به فراموشي بسپارند.
تنها با اطلاعات موجود مي توانيم نزديكي و دروي جرياني رابا ديگر دولتها و جريانات حدس بزنيم .
حرف را با حق بسنجم نه با اينكه چه كسي انرا ميگويد و ا زانچا كه نمي خاوهيم تشكيل حزب سياسي بدهيم بنابر اين بايتسي تحمل بيشتر ي در شنيد ن حرفهاي ديگران داشته باشيم.
در حركت سياسي ، عمل فرد را با حرفش بسنجيم . اگر يكي نبود با وي همراهي نكنيم
الف : د رحوزه سياست و قدرت
چه پيروز بشويم و چه شكست بخوريم ،چنانچه بخواهيم از ديد نظامي به مطلب نگاه كنيم به محض اينكه سياست كسب قدرت به هنوان هدف اصلي انتخاب شود ،شكست قطعي است ؟ از لجظه اي كه در ميدان چنين بازي قدرتي قرا رگيريم ،هموار ه بازنده ايم
( ميشل بن سايق ، چريك سايق و پزشك كودكان - آرژانتين فرانسوي الاصل )
منطق و عقل سليم حكم مي كند كه انسان از اشتباهات خود و ديگران درس گرفته و از تكرار ان جلوگير ي كند.
در انقلاب ايران سال 57 ما اشتباهات بزرگي را مرتكب شديم كه سعي مي كنم به انها بپردازم
1. بعلت عدم تجربه ، و عدم تمرين دمكراسي ،فكر مي كرديم تنها با رفتن شاه ،همه مشكلات سياسي مردم ايران حل خواهد شد و آزادي و دمكراسي و عدالت اجتماعي برقرار خواهد شد .
در اين راستا كسي ا زخميني د رفرانسه نپرسيد كه منظورش از آزادي ،استقلال و جمهوري اسلامي چيست ؟ و در تهران هم ديگر دير شده بود و وي حاضر نبود به سوالي پاسخ بگويد.
با شروع جنگ هم اين سوال ؤ مصادف با “ مهدور الدم شدن “ و حلال شدن خون سوال كننده .
در اين راستا بود فكر كرديم بارفتن ديكتاتور ، ديكتاتوري هم از بين خواهد رفت . زيرا ما همه چيز را سياه و سفيد مي ديديم .و هنوز هم كم و بيش ميبينيم .
و به همين دليل بود كه خميني را مي خواستيم كه در ” ماه ” ببينيم . هر چند سالهاي بعد روشنفكر ا ن ونويسندگان بسياري مدعي شدند كه انها ا زاول ميدانستند كه حكومت روحانيت ،به استبداد خواهد انجاميد . د رصورتيكه در اثبات اين مدعا هيچ نوشته ا ي مستند را ا زآن دوران نمي توان يافت .
علت هم واضح بود ،زيرا با شاه ضديت داشتيم . انسان وقتي با پديده اي ضد باشد همه چيز ان را بطور مطلق بد خواهد ديد وپديده مقابل ان را بطور مطلق عالي ومثبت خواهدبود.
شكي ندارم كه خود ما و ملت ايران د رمستبد كردن خميني نقش داشتيم . يعني به عنوان كاتاليزوري قوي در برقراري استبداد ديني كمك كرديم چه به عنوان فردو چه به عنوان جريان سياسي و اين شامل تقريبا تمامي جريانات سياسي مي شود.
خميني در چاهي را برد اشت كه ملتي در ان د را ختناق بسر ميبردند . ممكن نيست كه ملتي به چنين سرعت دچار انحطاط اخلاقي شوند مگر اينكه زمينه هاي انرا داشته باشند . فاشيسم در آلمان ريشه داشت كه هيتلر به قدرت رسيد . اتهام دزديدن رهبري از ان ادعاهاست كه ضعف خودمان را براي عدم ديدن واقعيت مطرح كرده و بر ان پافشاي ميكنيم. مشكل جدي در اين بود كه همه جريانات سياسي خود را تنها نماينده مردم ايران معرفي مي كردند و به اين باور هم رسيده بودند . و د رعين حال رهبري خميني را كه بخش عمده اي از نيروهاي سنتي و اقشار متو.سط جامعه را رهبر ي مي كرد ناديده مي گرفتند .
رهبر اني مانند رجوي همه قدرت را مي خواست شعار هيچ چيز يا همه چيز كه البته در پايان به وي هيچ چيز رسيد.
و به همين دليل بود كه مي خواستيم مسعود را دوست داشته باشيم زيرا خميني را بطور مطلق بد مي دانستيم.
مسعود اگر ديكتاتور شد همه ما د ران نقش داشتيم يعني اين تنها حاكميت و رقيب قدرت نبود كه با خشونت بيرحمانه ، اين تغيير را ب تسريع كرد.
چه كسي درنشست ها تا دقايقي طولاني برروي صندلي ها به تشويق مسعود مي پرداخت. مسلما از كرات ديگر نيامده بودند. زيرا ما نياز به قهرماني داشتيم كه بايستي با بدي مي جنگيد. بسيار كسان ديگري هم اگر جا ي خميني و رجوي بود ند مستبد شدنش قريب به يقين بود.
بسياري تا اخر ماندند زيرامي خواستند انتقام بگيرند كه ميتواند حق باشد و مشروعيت هم داشته باشد.
اولين درسي كه بايد گرفته باشيم ، .
استقلال فكري و تلاش براي دوري از افراط گري و ضديت مطلق است ، چرا كه ما و مردم ايران قربانيان بلافصل ان هستيم.
ضديت مطلق با مجاهدين و ماركسيستها از سوي جريان “ لاجوردي ، بهشتي و رفسنجاني ” منجر به قتل عام د گر انديشان در سال 60 شد و ضديت مطلق با خميني باعث نابود شدن سازمان ها و جرخش به راست و سرنگوني رژيم بهر قيمت شد.
كما اينكه ضديت مطلق با امريكا ، ماركسيتها و چپ هاي دنيا را در كنار جمهوري اسلامي قرار مي دهد و تمامي مشكلات دنيا را از ترافيك تا دعوا ها ي خياباني و روستائي را تقصير امپرياليزم امريكا مي داند . يعني عليرغم تمامي شعارهاي حول محور مردم ، عملا نقش مردم را كم رنگ و شايد نديده ميگيرد.
2. در معادلات سياسي جهان و تكامل ما هيج هستيم
بنظر مي ايد بعضي از دو ستان چنان خودشان را جدي گرفته اند كه بر خودشان هم اين امر مشتبه شده كه در معادلات جها ني و در خلقت به حساب مي ا ئيم .
بنظر من ،تجارب عيني انقلاب ،مبارزه مسلحانه و نيز زندگي تبعيد در كشورهاي سرمايه داري اين حقيقت را براي بسيار ي از ما روشن كرده باشد كه به عنوان يك فرد ما نقشي در معادلات سياسي كشور و جهان نداريم .
.
جريانات سياسي و حتي دولت جمهور ي اسلامي هم در معادلا ت سياسي نقش بسيار ناچيز تعيين كننده اي دارند.
اگراين مقوله را بپذيريم فكر ميكنم كليد حل بسيار ي از مشكلات و دعواهاي قلمي و مخالفت ها و عد م همكاري ها بين افراد و احزاب را به دنبال خواهد داشت .
در سياست جهاني ،سرمايه هاي بزرگ چندمليتي ،تصميمات كلي راميگيرند . بنابر گزارش ها تا چند سال ديگرتمامي مردم دنيا براي 300 خانواده ثروتمند دنيا كار ميكنند. زيرا انها كنترل شركتهاي بزرگ دنيا را اين گروه كه از مليت هاي مختلف نشكيل شده اند ، در دست خواهندداشت.
شركت جنرال الكتريك آمريكا كه ثروتمندترين شركت دنيا هست و مدير عامل ان سالانه 100 ميليون دلار آمريكا حقوق مي گيرد ، درامد سالانه اش بادرامدنفتي ايران تقريبا برابري ميكند.
سود سه شركت نفتي امريكا در سال 2005 100 معادل ميليارد دلار بود كه تقريبا مالياتي هم به ان تعلق نميگرفت زيرا قرا است انان د رجند سال اينده باري كاهش آلودگي هوا د ر پاليشگاهها فيلتر بگذارند . اين سود برابر كل درامد ايران ، عربستان و كويت و نزوئلا مي باشد .
كمپاني زنجير ه ا ي آمريكائي خانواده ”وال مارت ” با ثروتي برابر 54 ميليارد دلار شركتي است كه جديدا به بازار چين هم راه يافته است . اين كمپاني به هيچ وجه اجازه تشكيل اتحاديه كارگري را به كاركنان خود نمي دهد . انها در بهار سال 2006 يك فروشگاه خود را د راستان كبك د ركانادا تنها بدلي لاينكه انها موفق به ايجاد اتحاديه كارگري شدند را با 3 ماه اخطار بطور كامل تعطيل كردند . “ وال مارت “ هم چنين از معامله با شركتهائي كه حقوق كودكان را ناديده مي گيرند ابائي ندارد .
و همه اينها باعث ميشود كه تقريبا ارزان ترين فروشگاه در كانادا باشد . بيشتر مشتريان ان اقشار كم درامد و متوسط كانا دا هستند. در حاليكه اين فروشگاه نتوانست د رالمان كه بنيادهاي اجتماعي و رفاهي د ران قوي تر و با سابقه تر است ادامه پيدا كند . د رالمان ،آنها مجبور شدند د رماه گذشته فروشگاههاي خود را به يك كمپاني آلماني واگذار كنند .
در عرصه بازار ازاد ، تقريبا هيچ كشوري از هجوم سرمايه در امان نيست . امريكا سالهاست كه نيروي سرمايه خود را بجاي سربازان وارد جنگ كرده است.
تجربه فروپاشي شورروي كه با هزينه كردن ميلياردها دلار توسط آمريكا و بلوك غرب انجام شد نشان از مصمم بودن و خطرناك بودن حريفي دارد كه به انسانها به عنوان نيروي توليد نگاه ميكند و تنها سود را هدف خود مي داند.
چگونه ميشود بدون اعتنا به واقعيت قدرت و نفوذ سرمايه در امر اداره دولت و تصميم گير يها ، به مردم وعده اي غير واقعي داد . مگر اينكه بخواهيم كشورمان مانند كوبا اداره شود كه مردم انچنان فقير باشند كه صنعت توريسم تنها ممر درامد ان كشور باشد و بدليل سكس ارزان ، بهشت توريستهاي خوش گذران كانادائي شود.
مردم از ترس نيروهاي امنيتي حق نداشته باشند با توريستها رابطه عادي داشته باشند.
رهبري بدون مردم، رهبر بدون قدرت
خميني تا سال 57 و سيستاني تا سال 2003 تقريبا تنها با يك كتاب رساله كه انهم ممنوع بود با هوارادان خود درارتباط بودند. انها هيج تاثيري جدي درمناسبات عليه ديكتاتوري غالب نداشتند. ازاد شدن نيروي مردم بود كه به انها و ديگر رهبران قدرت داد كه بتوانند در سياست جهاني بنوعي تاثير گذار باشند. در ايران اين نيرو توسط انقلاب ود رعراق توسط اشغال امريكا ازاد شد .
به عبارت ديگر رابطه مستقيم وجود دارد بين هزينه اي كه مردم حاضر به پرداخت هستند و آن چيزي كه آرزو مي كنند مانند بدست آوردن آزادي پرداخت كنند. تا قبل از سقوط صدام و شاه تقريبا تمامي هوادران سيستاني و خميني بدليل سركوب شديد ،سكوت اختيار كرده بودند .
يعني
” مردم بخشي از نظام ها هستند ، به ويژه وقتي كه از چيزي رنچ مي برند. فرد مظلوم جداي از نظام و هم چنين ادمهاي قابل ترحم بي اراده اي كه از ستم كشيدن د رعذاب باشند و ديگران بايد انها را آزاد كنند وجود ندارد ” “ميشل بن سايق ”
يعني رابطه تنگاتگ با فرهنگ سازي و تغيير مي باشد. بدون اين دو عنصر ،كار ناتمام خواهد بود. انقلاب مشروطيت وانقلاب 57 ، تجاربي تاريخي و عيني هستند كه دومي را با پوست و خونمان لمس كرده ايم.
اگررهبري كار امد و آگاه و فداكار با تود ه هاي مردم آگاه پيوند نخورده باشد حتي اگر فرد بهترين ئتوريسن و ،بهترين انقلابي دنيا و بهترين چريك دنيا مانند چه گوارا هم باشد كار ي ريشه اي از پيش نخواهد برد .
تصور كنيد همين تجربه را و آگاهي را اگر هر كدام از ما در سال 57 داشتيم آيا به تنهائي مي توانستيم جلوي تحقق انقلاب را بگيريم و يا انرا از انحراف مصون بداريم ؟ پاسخ “ نه“است زيرا يك فرد بوديم .
بحث هاي روشنفكري
تمامي اين بحث ها ونامه نگاري ها ارزش خاص خود را داردو لازم هم هست ولي نبايد فراموش كنيم كه اين بحث هاي روشنفكر ي است زيرا مسئله مردم ايران نيست .( حداقل در حال حاضر نيست ) . چند نفر از مردم معمولي نوشته ها و بحث هاي ما را دنبال ميكنند. حتي چندنفر از فعالين داخل كشورو سياسيون خارج كشوري اين مطالب را دنبال ميكنند . وقتي در نظر بگيريم كه سرعت كم اينترنت ،محدود بدون دسترسي به سايتهاي مختلف ، امكان دستيابي به اين مطالب را در ايران به خوانند گان نمي دهد..
نقش فرد در جهان
اول: به عنوان فرد وجود ماو يا نبود ما تاثيري در در سياست جهاني و يا خلقت نخواهد داشت .
يعني بايد بپذيريم كه ما نمي توانيم سيستم را به تنهائي تغيير بدهيم و لي مي توانيم به اندازه ناچيزو د ر حد توانمان در سيستم و بهبود ان تاثير گذار باشيم.
اگرما بپذيريم كه نمي توانيم تعييري حاصل كنيم بنابر اين سعي ميكنيم به راهكارهاي دست بزينم كه مطمئن تر و د ر زمان طولا ني تري ، بازده كيفي داشته باشد. زيرا بدون فرهنگ سازي و اگاهي دادن نمي توان توقع نتايج بهتري را داشت
دوم: بسياري از مهاجران ،عليرغم تمايلات قلبي و مبارزه براي بهتر شدن وضع مردم در ايران ،به ايرا ن به صورت دائمي بر نخواهند گشت. بدليل وابستگي ها ي خانوادگي د رمحل مهاجرت ،تغيير بافت جامعه ،عادت كردن به زندگي د ركشورهاي منظم غربي ، حل شدن در سيستم ، عدم رشوه خواري مشهود و تملق در غرب ، وحود هواي تميز و ترافيك نسبت به ايران ةمه موانعي هستند كه امكان برگشتن ما را با دشواري هاي جدي روبرو مي كند.
چند نفر از ما انقدر توانائي مالي دارد كه بتواند د رتهران براي خود يك خانه تهيه كندو بالطبع شغلي كه بتواند ا زان روزگاررا بگذارند. بالا رفتن سن ها را هم د رنظر داشته باشيد كه د رادارات دولتي محدوديت سني وجود دارد ، بخش خصوصي هم نياز به تخصص بالا دارد ، كا ر آزاد هم كه سرمايه لازم دارد.
شايد نگاهي به عدم بازگشت كردهاي عراقي به كشورشان و نيز افغانها به افغانستان مثالهائي باشند كه ما را به فكر وادارد كه چرا انهابر نمي گردند ؟
ايا انها اندازه ما وطنشان را دوست ندارند؟ مسلما اينطور نيست.
د ريك حكومت ملي شايد به عنوان توريست چند ماهي را در ايران بسر ببريم و يا در دوران بازنشستگي به انجا رفته و ماندگار شويم .
بعضي از ما در حدود 20 سال است كه از ايران دور هستيم حتي زبان گفتگوي ما با نسل جديد هم متفاوت است .
ايا ما نسل جوان خو د را درغرب درك مي كنيم ؟ ايا با فرزندان خود حرفي براي گفتن داريم ؟ايا آنها به حرفهاي ما گوش ميدهند ؟ اگرنه چرا بايد جوانان د اخل كشور به ما گوش بدهند ؟
اگر بپذيريم كه اين يك واقعيت تلخ است مانند بالا رفتن سن كه موقع دويدن با به نفس نفس زدن ، متوجه بالا رفتن سن ميشويم و ميپذيريم كه دوران چيدن ساعت فوتبال بازي كردن در كوچه ها در چله تابستان گذشته است ونبايد به قلب فشار اورد.
در اين صورت ما به نقش واقعي خودمان يعني رساند ن صداي ازادي خواهي و دمكراسي و حقوق بشر مردم ايران در خارج از كشوربجاي نقش غير واقعي رهائي بخشي مردم وآزادي دادن به انان خواهيم پرداخت. .
در زمان شاه فعالان دانشجوئي هيچ گاه د رمحل زندگي خود در كشورهاي غربي درگير نشده بودند و بطور جدي كار نكرده بودند تا ماهيت سرمايه داري را لمس كنند .انها در كتابها چيزي خوانده بودند و بعضا هم در ساعات فراقت در رستوران كاركرده بودندكه زندگي را بگذرانند.
چند نفر از ما د رسيتسم هاي سياسي محلهاي اقامت خود بطور جدي درگير شده ايم تا بتوانيم تجارب دموكراسي مانند انتخابات شهردار يها . مدرسه ، پارلمان و اتحاديه هاي كارگري و كارمندي را به كشور خودمان منتقل كنيم.
بدون شركت فعالانه د رجامعه اي كه دران زندگي ميكينم چگونه مي توانيم د ربازسازي ايران فردا شركت كنيم.
چند نفر ا زما سعي كرده ايم كه به زنان بومي كشور ي كه در ان زندگي مي كينم ، بنويسيم .
د رحا لي كه بيشترين عمر خود را و يا بهترين سالهاي عمر خود را در ان سرزمين بسر مي بريم ولي هنوز نتوا نسته ايم با مردم بومي تماس جدي برقرار كنيم.
اداي دين ما به آيندگان
راه ما راه طولاني است . رنسانس در اروپا 300 سال به درازا كشيد و البته بر عكس ايران، قدرتهاي خارجي چندان د ران نقشي نداشتند. يك شبه چيزي بدست نخواهدامد .
دانش ما از دانش بسياري از جامعه شناسان بزرگ دنيا ،با ارزش تر هست زيرا ما تجربه انقلاب بزرگي را داشتيم . هر چند بنظر ميرسد كه سربازان پياده نظامي بيش نبوديم . اين تجارب را بايد به نسل جوان تر مان منتقل كنيم .
بايد همه كساني كه در مبارزه در زمان شاه و خميني شركت داششند اين خاطرات را به رشته تحرير دراورند. اين شايد بهترين راهي باشد كه سهم خود مان را در بازسازي تاريخي كشورمان ادا كرده باشيم. و تجربه خودمان را در اختيار آيندگان قرا رداه باشيم.
جريان رفسنجاني سعي داشته است كه حافظه جوانان را از تاريخ سالهاي 57 تا 67 پاكسازي كند و نقش گروه هاي سياسي در انقلاب و روندپيروزي را انحصار ا در اختيار روحانيت قرار بدهد . بسيار ي از جوانان ان دوره هيج حافظه اي ازآن دوره ندارند . هر كس ميتواند با نوشتن گوشه اي از زند گي خود وديده ها به بازسازي اين دوران كمك كند. هيچ ضرورتي ندارد كه قضاوت كنيم ديده ها و شنيده ها كافي است . مردم وتاريخ قضاوت خواهد كرد . ما تنها به بازسازي واقعي ان كمك خواهيم كرد .
تصور كنيد محمد رضا شاه زنده بود. شهيد بيژن جزني و شهيد موسي خياباني ، احمد خميني ولاجوردي زنده بودند . هر چند در جوامع استبداد زده اين يك فرض محال است زيرا تنها در يك دموكراسي است كه همه اين اضدا د مي توانند زندگي و عمر طبيعي خود را د ركنار هم داشته باشند .
مي شد وقايع تاريخي اخير را باز سازي كرد كه به نسل اينده ما كمك كند دچار لغزشات و اشتباهات گذشته كه بهاي سنگين براي ان پرداخته شده و متاسفانه دوباره تكرار مي شود ،نشويم.
كتابهائي از اسدالله علم و هوشنگ نهاوندي منتشر شده است كه مصالبي د رمورد شاه د ران نوشته شده است ،شاه زنده نيست كه به ان پاسخ بگويد و روايت خود را از حوادث بازگو كند. لاجوردي ترور شده است وي تنها كسي بود كه درمورد سازمان هاي سياسي ايران اطلاعات داشت . بطور نمونه ،وي از معدود كساني است كه محل دفن موسي خياباني را مي دانست .
پذيرش نتايج ليبرال دمكراسي .
در دموكراسي ليبرال د رهيج كس را نبايد حذف كرد در يك حكومت آزاد ، حتي طرفداران مسلمان سنتي (حزب الله )كه بنظر ميرسد با بررسي ا مارهاي انتخاباتي اخير ، در حدود 10 % راي دارند .
اتفاقا د رجامعه مانند ايران به دليل فقدان كار جمعي و عدم اشتراك عملي در تشكيل يك جبهه حو ل منافع مشترك مان ،تشكيل يك دولت اكثريت امكان پذير نخواهد بود. د رتركيه حزب اسلامگراي رچب اردوغان . تنها 21% آرا را بدست اورده است و دولت را در دست گرفته است. د رامريكا جورج بوش د ردور دوم با 51%آرا به قدرت رسيد. د ركانادا حزب دست راستي محافظه كار با 31% آرا دولت را در دست گرفت. د رسوئد ، احزاب دست راستي با 41% به قدرت رسيدند و د رنيكاراگوئه ،اورتگا با 32% ارا به قدرت رسيد. د رمكزيك رقيب دست راستي با 49درص و خورده اي به پيروزي رسيد ولي رقيب دست چپي هنوز بعداز چند ماه عليرغم راي ديوان عالي كشور ، اقتصاد مكزيك را با تظاهرات خياباني به ركود مي كشاند . د ركشوري كه فساد مالي و اداري و پليس كم ا زجمهوري اسلامي نيست. در همسايگي ابرقدرتي مانند امريكا بودن و نپذيرفتن سيستم قضائي كشور مكزيك ، قبل ا زهر چيز به ضرر هواداران اين حزب خواهد بود زيرا كم درامد ها و دگرانديشان در يك حكومت خشونت گرا . بدون نظم ، آسيب جدي خواهند ديد.
در حوزه دموكراسي ،گاها راي اكثريت ، مي تواند خوشايند نباشد . ميتوان اين راي را نپذيرفت ولي بايد به ان احترام گذاشت زيرا اين قاعده يك دموكراسي است كه ما ،مردم ما و كشور ما باان بيگانه بود ه ايم.
يك دمكراسي واقعي ،مردم آگاهانه بدون تاثير گذاري سرمايه مي توانند هر راي در اداره كشور يك راي واقعي باشد ولي تجربه گذشته نشان داده كه همين ليبرال دمكراسي با همه انتقادات ما ا زموضع چپ به ان ،براي جوامع تحت ستمي مانند ايران ، در حال حاضر نه تنها مطلوب كه يك آرزو ست . زيرا دمكراسي واقعي كه درتئوري از ان صحبت ميشود ، در هيچ جاي دنيا پياده نشده و امكان گذار به ان دمكراسي از يك جامعه استبداد زده ممكن نيست .
“انتقام گرفتن آرزوي كساني است كه قيام نكرده اند ، د رحالي كه استقرار عدالت به معناي انتقام جوئي نيست وقتي قيم ميكنيم در مسير آزادي خود جركت ميكنيم و د رنتيجه به ديگري احساس تنفر نخواهيم كرد. “
من فكر ميكنم يكي از دلائل شكست ما عليرغم اغاز هاي خوب در جنبش دموكراسي خواهي چه مشروطيت و چه 57 ،اين است كه ما به چند صدائي باور نداريم.
زندگي در دموكراسي به ما اين اموزش را داه است كه چند صدائي عامل مهمي در نها دينه شدن دمكراسي است .
.
نبايد با حرفهاي كسي موافق بود و حتي احترام گذاشت مهم اين است كه براي قانع كردن ديگران و يا پيشبرد عقايد و افكار مان ،به زور متوسل نشويم و از خشونت دور ي كنيم كاري كه بوش ، احمدي نژاد ، هارپر به ان معتقد نيستند و باتوسل به شيو ه ها ي قهر اميز سخنان خود را پيش ميبرند. البته د ردموكراسي غربي . بوش و هارپر از خشونت در خارج از مرزها موافق هستند ..
احترام به عقايد ديگران يعني نقد انان به شيوه هاي مسالمت آميز و صلح جويانه .
.
ايران متعلق به همه ايراني ها ست . بايد به انا ن كمك كرد تا روي پاي خود بياستند.
د ردمكراسي هيچ ملتي تنها يك صدا ندارد. يك صدائي د رهرجرياني شبه اي از ديكتاتوري است
پايان سخن
انها كه فكر ميكنند راه درست در اصرار بر درخواست محاكمه رجوي است .
انان كه فكر مي كنند ضد خشونت هستند ،
انا ن كه فكر ميكنند تنها راه رستگار ي مردم ايران در حمايت ا زرجوي است ،
انان كه فكر ميكنند انقلاب كارگري تنها را ه نجات است
انان كه فكر ميكنند تنها راه رهائي نابودي جمهوري اسلامي است
اين باور تان را با جديت دنبال كنيد ولي
هيچ قرار نيست كه به عقايد همديگر هم احترام بگذاريم
بلكه خود را تنها نمانيده مردم ايران نخوانيد بلكه خود را نماينده بخشي از مردم ايران كه در يك انتخابات ازاد ردصا حمايت مردم روشن خواهد شد و اگر به برتري و درستي عقيده خودم معتقد هستم براي قبولاندن درستي تفكرمان متوسل به زور و خشونت نشو يد. واز فتوي دادن و حكم صادر كردن خودداري كنيد. بجاي ديگران تصمصيم نگيريم كار ي كه جمهورس اسلامي ميكرد و مي خواست مردم را بزور به بهشت ببرند .
اگر خودمان را عقل كل ندانيم مشكلات بسياري حل خواهد شد.
هيچ فكر كرده ايد ، اگر ما د رآمريكا واروپا قدرت داشتيم و اين تفكري را كه بزور مي خواهيم براي مردم سعادت و دموكراسي و آزادي را به ارمغان بياوريم ، را داشتيم جه بلائي بر سر اين گروه ”اميش “ها كه همچنان از وسايل ابتدائي بدون برق زندگ يميكننند و از درشگه واسب براي تردد استقاده ميكنند ، مي اورديم.
ما وظيفه داريم به مردم راه درست را نشان بدهيم وظيفه ما نيست كه انانرا به اين راه ببريم. مشكل جدي سياسي در ايران اين معضل بوده است.
مستقل باشيم و سياه لشگر هيچ نيروئي شويم . تا انجا كه در توان داريم د ر ترويج باور هايمان تلاش كنيم و لي تلاش نكينم كه به هرقيمت به اين باورها برسيم كه در اين صورت اينده روشن تري برا يخودمان و كشورمان خواهيم داشت.
و انها كه دلشان براي تغيير مثبت جهاني مي تپدو به فكر قدرت نيستند به جنبش صلح جهاني و عليه نظم نوين جهاني بپيوندند . زيرا
در جنبش صلح همراه ديگر ” من ”ها به جرياني تبديل شويم كه د رادامه راه نمي تواند جنبش خشونت طلب صدايش را نشنيده بگيرند.
www.kanonun-e-bayan.blogspopt.com
ssultanpour@yahoo.com
سعيد سلطانپور
تا كنون چنين بوده است كه سياستمداران و احزاب ما براي همه مسائل جهاني نسخه اي در جيب داشته اند ولي كمتر به حل عملي و واقعي مسا ئلي كه ما به عنوان يك ملت كه د رحوزه حغرافيائي بنام ايران زندگي مي كنيم و بخشي ا زما به مهاجرت (خواسته ويا ناخواسته )تن داده ايم و با ان روبرو بوده ايم ، پرداخته اند .
نمي دانم شما هم مانند من فكر ميكرديد؟زماني كه دانش اموز بودم و تاريخ ايران را مي خواند م و داستان ناعدالتي ها و ستم هاي دوران قاجار را و قصه مشروطيت را مي خواندم ، با خود ميگفتم اگر ما در ان زمان بوديم نمي گذ اشتيم چنين شود .
متاسفانه بدتر ازا ن چه كه در دوران قاجار ، بر سرمان آمد و اتفاقا خودمان هم به نوعي سهمي در شكل گيري اين داستان داشتيم . اشكال د رچيست ؟ ما كه شروع كننده خوبي هستيم پس چرا نمي توانيم انرا به سرانجام برسانيم . ؟
مشكل كجاست ، استبداد ؟ ديكتاتور ؟ ، آمريكا و انگليس ؟ملت ؟ يا خودمان به عنوان يك فرد ؟
قصدم من ا زنوشتن اين مطلب ، كمك به مسيري است كه بهتربتواند به جنبش دمكراسي خواهي مردم ايران و نهادينه شدن حقوق بشر در ايران كمك كند و انتقادبه شخص و يا حزب بخصوصي نيست.
آيا از تجارب تاريخي و فردي درس مي گيريم ؟
به موازات تضعيف شدن تشكيلات رجو ي و بي اعتبار شدن ان در صحنه سيا ست و وخيم شدن اوضاع عراق و حكم اعدام صدام مهمترين پشتيبان مالي و نظامي سازمان بنظر مي آيد كه بخشي از جدا شدگان كه مورد آزار و بي مهري دستگاه رجوي قرار گفته بودند ،شميشر را از رو به قصد انتقام جوئي( كه البته حق مشروع و طبيعي انان هست) ،بسته و كمر به نابودي تشكيلات بسته اند .
از سوي ديگر برخي از همر رزمان سابق اين جريان به همراه رجويستها معتقدند كه اينها عوامل جمهوري اسلامي هستند.
د ركنار اين دو بخش ، بايد از جريان اعظم سكوت كنندگان نام برد كه خود بر دو نوعند
1. ان دسته كه در رده هاي بالاتر بوده اند و به رجوي انتقاد داردند ولي خود در عمل در استبداد نوع رجوي هستند.
2. دسته ديگر اين جريان ،اكثريتي هستند كه بشدت سر خوده شده و به زندگي عادي خود پرداخته اند(كه اين هم حق طبيعي هر انسان ازادو مخير است ) . انها بشدت با رجوي مخالف هستند و لي ترجيح ميدهند با سكوت خود ،خاطرات تلخ گذشته را به فراموشي بسپارند.
تنها با اطلاعات موجود مي توانيم نزديكي و دروي جرياني رابا ديگر دولتها و جريانات حدس بزنيم .
حرف را با حق بسنجم نه با اينكه چه كسي انرا ميگويد و ا زانچا كه نمي خاوهيم تشكيل حزب سياسي بدهيم بنابر اين بايتسي تحمل بيشتر ي در شنيد ن حرفهاي ديگران داشته باشيم.
در حركت سياسي ، عمل فرد را با حرفش بسنجيم . اگر يكي نبود با وي همراهي نكنيم
الف : د رحوزه سياست و قدرت
چه پيروز بشويم و چه شكست بخوريم ،چنانچه بخواهيم از ديد نظامي به مطلب نگاه كنيم به محض اينكه سياست كسب قدرت به هنوان هدف اصلي انتخاب شود ،شكست قطعي است ؟ از لجظه اي كه در ميدان چنين بازي قدرتي قرا رگيريم ،هموار ه بازنده ايم
( ميشل بن سايق ، چريك سايق و پزشك كودكان - آرژانتين فرانسوي الاصل )
منطق و عقل سليم حكم مي كند كه انسان از اشتباهات خود و ديگران درس گرفته و از تكرار ان جلوگير ي كند.
در انقلاب ايران سال 57 ما اشتباهات بزرگي را مرتكب شديم كه سعي مي كنم به انها بپردازم
1. بعلت عدم تجربه ، و عدم تمرين دمكراسي ،فكر مي كرديم تنها با رفتن شاه ،همه مشكلات سياسي مردم ايران حل خواهد شد و آزادي و دمكراسي و عدالت اجتماعي برقرار خواهد شد .
در اين راستا كسي ا زخميني د رفرانسه نپرسيد كه منظورش از آزادي ،استقلال و جمهوري اسلامي چيست ؟ و در تهران هم ديگر دير شده بود و وي حاضر نبود به سوالي پاسخ بگويد.
با شروع جنگ هم اين سوال ؤ مصادف با “ مهدور الدم شدن “ و حلال شدن خون سوال كننده .
در اين راستا بود فكر كرديم بارفتن ديكتاتور ، ديكتاتوري هم از بين خواهد رفت . زيرا ما همه چيز را سياه و سفيد مي ديديم .و هنوز هم كم و بيش ميبينيم .
و به همين دليل بود كه خميني را مي خواستيم كه در ” ماه ” ببينيم . هر چند سالهاي بعد روشنفكر ا ن ونويسندگان بسياري مدعي شدند كه انها ا زاول ميدانستند كه حكومت روحانيت ،به استبداد خواهد انجاميد . د رصورتيكه در اثبات اين مدعا هيچ نوشته ا ي مستند را ا زآن دوران نمي توان يافت .
علت هم واضح بود ،زيرا با شاه ضديت داشتيم . انسان وقتي با پديده اي ضد باشد همه چيز ان را بطور مطلق بد خواهد ديد وپديده مقابل ان را بطور مطلق عالي ومثبت خواهدبود.
شكي ندارم كه خود ما و ملت ايران د رمستبد كردن خميني نقش داشتيم . يعني به عنوان كاتاليزوري قوي در برقراري استبداد ديني كمك كرديم چه به عنوان فردو چه به عنوان جريان سياسي و اين شامل تقريبا تمامي جريانات سياسي مي شود.
خميني در چاهي را برد اشت كه ملتي در ان د را ختناق بسر ميبردند . ممكن نيست كه ملتي به چنين سرعت دچار انحطاط اخلاقي شوند مگر اينكه زمينه هاي انرا داشته باشند . فاشيسم در آلمان ريشه داشت كه هيتلر به قدرت رسيد . اتهام دزديدن رهبري از ان ادعاهاست كه ضعف خودمان را براي عدم ديدن واقعيت مطرح كرده و بر ان پافشاي ميكنيم. مشكل جدي در اين بود كه همه جريانات سياسي خود را تنها نماينده مردم ايران معرفي مي كردند و به اين باور هم رسيده بودند . و د رعين حال رهبري خميني را كه بخش عمده اي از نيروهاي سنتي و اقشار متو.سط جامعه را رهبر ي مي كرد ناديده مي گرفتند .
رهبر اني مانند رجوي همه قدرت را مي خواست شعار هيچ چيز يا همه چيز كه البته در پايان به وي هيچ چيز رسيد.
و به همين دليل بود كه مي خواستيم مسعود را دوست داشته باشيم زيرا خميني را بطور مطلق بد مي دانستيم.
مسعود اگر ديكتاتور شد همه ما د ران نقش داشتيم يعني اين تنها حاكميت و رقيب قدرت نبود كه با خشونت بيرحمانه ، اين تغيير را ب تسريع كرد.
چه كسي درنشست ها تا دقايقي طولاني برروي صندلي ها به تشويق مسعود مي پرداخت. مسلما از كرات ديگر نيامده بودند. زيرا ما نياز به قهرماني داشتيم كه بايستي با بدي مي جنگيد. بسيار كسان ديگري هم اگر جا ي خميني و رجوي بود ند مستبد شدنش قريب به يقين بود.
بسياري تا اخر ماندند زيرامي خواستند انتقام بگيرند كه ميتواند حق باشد و مشروعيت هم داشته باشد.
اولين درسي كه بايد گرفته باشيم ، .
استقلال فكري و تلاش براي دوري از افراط گري و ضديت مطلق است ، چرا كه ما و مردم ايران قربانيان بلافصل ان هستيم.
ضديت مطلق با مجاهدين و ماركسيستها از سوي جريان “ لاجوردي ، بهشتي و رفسنجاني ” منجر به قتل عام د گر انديشان در سال 60 شد و ضديت مطلق با خميني باعث نابود شدن سازمان ها و جرخش به راست و سرنگوني رژيم بهر قيمت شد.
كما اينكه ضديت مطلق با امريكا ، ماركسيتها و چپ هاي دنيا را در كنار جمهوري اسلامي قرار مي دهد و تمامي مشكلات دنيا را از ترافيك تا دعوا ها ي خياباني و روستائي را تقصير امپرياليزم امريكا مي داند . يعني عليرغم تمامي شعارهاي حول محور مردم ، عملا نقش مردم را كم رنگ و شايد نديده ميگيرد.
2. در معادلات سياسي جهان و تكامل ما هيج هستيم
بنظر مي ايد بعضي از دو ستان چنان خودشان را جدي گرفته اند كه بر خودشان هم اين امر مشتبه شده كه در معادلات جها ني و در خلقت به حساب مي ا ئيم .
بنظر من ،تجارب عيني انقلاب ،مبارزه مسلحانه و نيز زندگي تبعيد در كشورهاي سرمايه داري اين حقيقت را براي بسيار ي از ما روشن كرده باشد كه به عنوان يك فرد ما نقشي در معادلات سياسي كشور و جهان نداريم .
.
جريانات سياسي و حتي دولت جمهور ي اسلامي هم در معادلا ت سياسي نقش بسيار ناچيز تعيين كننده اي دارند.
اگراين مقوله را بپذيريم فكر ميكنم كليد حل بسيار ي از مشكلات و دعواهاي قلمي و مخالفت ها و عد م همكاري ها بين افراد و احزاب را به دنبال خواهد داشت .
در سياست جهاني ،سرمايه هاي بزرگ چندمليتي ،تصميمات كلي راميگيرند . بنابر گزارش ها تا چند سال ديگرتمامي مردم دنيا براي 300 خانواده ثروتمند دنيا كار ميكنند. زيرا انها كنترل شركتهاي بزرگ دنيا را اين گروه كه از مليت هاي مختلف نشكيل شده اند ، در دست خواهندداشت.
شركت جنرال الكتريك آمريكا كه ثروتمندترين شركت دنيا هست و مدير عامل ان سالانه 100 ميليون دلار آمريكا حقوق مي گيرد ، درامد سالانه اش بادرامدنفتي ايران تقريبا برابري ميكند.
سود سه شركت نفتي امريكا در سال 2005 100 معادل ميليارد دلار بود كه تقريبا مالياتي هم به ان تعلق نميگرفت زيرا قرا است انان د رجند سال اينده باري كاهش آلودگي هوا د ر پاليشگاهها فيلتر بگذارند . اين سود برابر كل درامد ايران ، عربستان و كويت و نزوئلا مي باشد .
كمپاني زنجير ه ا ي آمريكائي خانواده ”وال مارت ” با ثروتي برابر 54 ميليارد دلار شركتي است كه جديدا به بازار چين هم راه يافته است . اين كمپاني به هيچ وجه اجازه تشكيل اتحاديه كارگري را به كاركنان خود نمي دهد . انها در بهار سال 2006 يك فروشگاه خود را د راستان كبك د ركانادا تنها بدلي لاينكه انها موفق به ايجاد اتحاديه كارگري شدند را با 3 ماه اخطار بطور كامل تعطيل كردند . “ وال مارت “ هم چنين از معامله با شركتهائي كه حقوق كودكان را ناديده مي گيرند ابائي ندارد .
و همه اينها باعث ميشود كه تقريبا ارزان ترين فروشگاه در كانادا باشد . بيشتر مشتريان ان اقشار كم درامد و متوسط كانا دا هستند. در حاليكه اين فروشگاه نتوانست د رالمان كه بنيادهاي اجتماعي و رفاهي د ران قوي تر و با سابقه تر است ادامه پيدا كند . د رالمان ،آنها مجبور شدند د رماه گذشته فروشگاههاي خود را به يك كمپاني آلماني واگذار كنند .
در عرصه بازار ازاد ، تقريبا هيچ كشوري از هجوم سرمايه در امان نيست . امريكا سالهاست كه نيروي سرمايه خود را بجاي سربازان وارد جنگ كرده است.
تجربه فروپاشي شورروي كه با هزينه كردن ميلياردها دلار توسط آمريكا و بلوك غرب انجام شد نشان از مصمم بودن و خطرناك بودن حريفي دارد كه به انسانها به عنوان نيروي توليد نگاه ميكند و تنها سود را هدف خود مي داند.
چگونه ميشود بدون اعتنا به واقعيت قدرت و نفوذ سرمايه در امر اداره دولت و تصميم گير يها ، به مردم وعده اي غير واقعي داد . مگر اينكه بخواهيم كشورمان مانند كوبا اداره شود كه مردم انچنان فقير باشند كه صنعت توريسم تنها ممر درامد ان كشور باشد و بدليل سكس ارزان ، بهشت توريستهاي خوش گذران كانادائي شود.
مردم از ترس نيروهاي امنيتي حق نداشته باشند با توريستها رابطه عادي داشته باشند.
رهبري بدون مردم، رهبر بدون قدرت
خميني تا سال 57 و سيستاني تا سال 2003 تقريبا تنها با يك كتاب رساله كه انهم ممنوع بود با هوارادان خود درارتباط بودند. انها هيج تاثيري جدي درمناسبات عليه ديكتاتوري غالب نداشتند. ازاد شدن نيروي مردم بود كه به انها و ديگر رهبران قدرت داد كه بتوانند در سياست جهاني بنوعي تاثير گذار باشند. در ايران اين نيرو توسط انقلاب ود رعراق توسط اشغال امريكا ازاد شد .
به عبارت ديگر رابطه مستقيم وجود دارد بين هزينه اي كه مردم حاضر به پرداخت هستند و آن چيزي كه آرزو مي كنند مانند بدست آوردن آزادي پرداخت كنند. تا قبل از سقوط صدام و شاه تقريبا تمامي هوادران سيستاني و خميني بدليل سركوب شديد ،سكوت اختيار كرده بودند .
يعني
” مردم بخشي از نظام ها هستند ، به ويژه وقتي كه از چيزي رنچ مي برند. فرد مظلوم جداي از نظام و هم چنين ادمهاي قابل ترحم بي اراده اي كه از ستم كشيدن د رعذاب باشند و ديگران بايد انها را آزاد كنند وجود ندارد ” “ميشل بن سايق ”
يعني رابطه تنگاتگ با فرهنگ سازي و تغيير مي باشد. بدون اين دو عنصر ،كار ناتمام خواهد بود. انقلاب مشروطيت وانقلاب 57 ، تجاربي تاريخي و عيني هستند كه دومي را با پوست و خونمان لمس كرده ايم.
اگررهبري كار امد و آگاه و فداكار با تود ه هاي مردم آگاه پيوند نخورده باشد حتي اگر فرد بهترين ئتوريسن و ،بهترين انقلابي دنيا و بهترين چريك دنيا مانند چه گوارا هم باشد كار ي ريشه اي از پيش نخواهد برد .
تصور كنيد همين تجربه را و آگاهي را اگر هر كدام از ما در سال 57 داشتيم آيا به تنهائي مي توانستيم جلوي تحقق انقلاب را بگيريم و يا انرا از انحراف مصون بداريم ؟ پاسخ “ نه“است زيرا يك فرد بوديم .
بحث هاي روشنفكري
تمامي اين بحث ها ونامه نگاري ها ارزش خاص خود را داردو لازم هم هست ولي نبايد فراموش كنيم كه اين بحث هاي روشنفكر ي است زيرا مسئله مردم ايران نيست .( حداقل در حال حاضر نيست ) . چند نفر از مردم معمولي نوشته ها و بحث هاي ما را دنبال ميكنند. حتي چندنفر از فعالين داخل كشورو سياسيون خارج كشوري اين مطالب را دنبال ميكنند . وقتي در نظر بگيريم كه سرعت كم اينترنت ،محدود بدون دسترسي به سايتهاي مختلف ، امكان دستيابي به اين مطالب را در ايران به خوانند گان نمي دهد..
نقش فرد در جهان
اول: به عنوان فرد وجود ماو يا نبود ما تاثيري در در سياست جهاني و يا خلقت نخواهد داشت .
يعني بايد بپذيريم كه ما نمي توانيم سيستم را به تنهائي تغيير بدهيم و لي مي توانيم به اندازه ناچيزو د ر حد توانمان در سيستم و بهبود ان تاثير گذار باشيم.
اگرما بپذيريم كه نمي توانيم تعييري حاصل كنيم بنابر اين سعي ميكنيم به راهكارهاي دست بزينم كه مطمئن تر و د ر زمان طولا ني تري ، بازده كيفي داشته باشد. زيرا بدون فرهنگ سازي و اگاهي دادن نمي توان توقع نتايج بهتري را داشت
دوم: بسياري از مهاجران ،عليرغم تمايلات قلبي و مبارزه براي بهتر شدن وضع مردم در ايران ،به ايرا ن به صورت دائمي بر نخواهند گشت. بدليل وابستگي ها ي خانوادگي د رمحل مهاجرت ،تغيير بافت جامعه ،عادت كردن به زندگي د ركشورهاي منظم غربي ، حل شدن در سيستم ، عدم رشوه خواري مشهود و تملق در غرب ، وحود هواي تميز و ترافيك نسبت به ايران ةمه موانعي هستند كه امكان برگشتن ما را با دشواري هاي جدي روبرو مي كند.
چند نفر از ما انقدر توانائي مالي دارد كه بتواند د رتهران براي خود يك خانه تهيه كندو بالطبع شغلي كه بتواند ا زان روزگاررا بگذارند. بالا رفتن سن ها را هم د رنظر داشته باشيد كه د رادارات دولتي محدوديت سني وجود دارد ، بخش خصوصي هم نياز به تخصص بالا دارد ، كا ر آزاد هم كه سرمايه لازم دارد.
شايد نگاهي به عدم بازگشت كردهاي عراقي به كشورشان و نيز افغانها به افغانستان مثالهائي باشند كه ما را به فكر وادارد كه چرا انهابر نمي گردند ؟
ايا انها اندازه ما وطنشان را دوست ندارند؟ مسلما اينطور نيست.
د ريك حكومت ملي شايد به عنوان توريست چند ماهي را در ايران بسر ببريم و يا در دوران بازنشستگي به انجا رفته و ماندگار شويم .
بعضي از ما در حدود 20 سال است كه از ايران دور هستيم حتي زبان گفتگوي ما با نسل جديد هم متفاوت است .
ايا ما نسل جوان خو د را درغرب درك مي كنيم ؟ ايا با فرزندان خود حرفي براي گفتن داريم ؟ايا آنها به حرفهاي ما گوش ميدهند ؟ اگرنه چرا بايد جوانان د اخل كشور به ما گوش بدهند ؟
اگر بپذيريم كه اين يك واقعيت تلخ است مانند بالا رفتن سن كه موقع دويدن با به نفس نفس زدن ، متوجه بالا رفتن سن ميشويم و ميپذيريم كه دوران چيدن ساعت فوتبال بازي كردن در كوچه ها در چله تابستان گذشته است ونبايد به قلب فشار اورد.
در اين صورت ما به نقش واقعي خودمان يعني رساند ن صداي ازادي خواهي و دمكراسي و حقوق بشر مردم ايران در خارج از كشوربجاي نقش غير واقعي رهائي بخشي مردم وآزادي دادن به انان خواهيم پرداخت. .
در زمان شاه فعالان دانشجوئي هيچ گاه د رمحل زندگي خود در كشورهاي غربي درگير نشده بودند و بطور جدي كار نكرده بودند تا ماهيت سرمايه داري را لمس كنند .انها در كتابها چيزي خوانده بودند و بعضا هم در ساعات فراقت در رستوران كاركرده بودندكه زندگي را بگذرانند.
چند نفر از ما د رسيتسم هاي سياسي محلهاي اقامت خود بطور جدي درگير شده ايم تا بتوانيم تجارب دموكراسي مانند انتخابات شهردار يها . مدرسه ، پارلمان و اتحاديه هاي كارگري و كارمندي را به كشور خودمان منتقل كنيم.
بدون شركت فعالانه د رجامعه اي كه دران زندگي ميكينم چگونه مي توانيم د ربازسازي ايران فردا شركت كنيم.
چند نفر ا زما سعي كرده ايم كه به زنان بومي كشور ي كه در ان زندگي مي كينم ، بنويسيم .
د رحا لي كه بيشترين عمر خود را و يا بهترين سالهاي عمر خود را در ان سرزمين بسر مي بريم ولي هنوز نتوا نسته ايم با مردم بومي تماس جدي برقرار كنيم.
اداي دين ما به آيندگان
راه ما راه طولاني است . رنسانس در اروپا 300 سال به درازا كشيد و البته بر عكس ايران، قدرتهاي خارجي چندان د ران نقشي نداشتند. يك شبه چيزي بدست نخواهدامد .
دانش ما از دانش بسياري از جامعه شناسان بزرگ دنيا ،با ارزش تر هست زيرا ما تجربه انقلاب بزرگي را داشتيم . هر چند بنظر ميرسد كه سربازان پياده نظامي بيش نبوديم . اين تجارب را بايد به نسل جوان تر مان منتقل كنيم .
بايد همه كساني كه در مبارزه در زمان شاه و خميني شركت داششند اين خاطرات را به رشته تحرير دراورند. اين شايد بهترين راهي باشد كه سهم خود مان را در بازسازي تاريخي كشورمان ادا كرده باشيم. و تجربه خودمان را در اختيار آيندگان قرا رداه باشيم.
جريان رفسنجاني سعي داشته است كه حافظه جوانان را از تاريخ سالهاي 57 تا 67 پاكسازي كند و نقش گروه هاي سياسي در انقلاب و روندپيروزي را انحصار ا در اختيار روحانيت قرار بدهد . بسيار ي از جوانان ان دوره هيج حافظه اي ازآن دوره ندارند . هر كس ميتواند با نوشتن گوشه اي از زند گي خود وديده ها به بازسازي اين دوران كمك كند. هيچ ضرورتي ندارد كه قضاوت كنيم ديده ها و شنيده ها كافي است . مردم وتاريخ قضاوت خواهد كرد . ما تنها به بازسازي واقعي ان كمك خواهيم كرد .
تصور كنيد محمد رضا شاه زنده بود. شهيد بيژن جزني و شهيد موسي خياباني ، احمد خميني ولاجوردي زنده بودند . هر چند در جوامع استبداد زده اين يك فرض محال است زيرا تنها در يك دموكراسي است كه همه اين اضدا د مي توانند زندگي و عمر طبيعي خود را د ركنار هم داشته باشند .
مي شد وقايع تاريخي اخير را باز سازي كرد كه به نسل اينده ما كمك كند دچار لغزشات و اشتباهات گذشته كه بهاي سنگين براي ان پرداخته شده و متاسفانه دوباره تكرار مي شود ،نشويم.
كتابهائي از اسدالله علم و هوشنگ نهاوندي منتشر شده است كه مصالبي د رمورد شاه د ران نوشته شده است ،شاه زنده نيست كه به ان پاسخ بگويد و روايت خود را از حوادث بازگو كند. لاجوردي ترور شده است وي تنها كسي بود كه درمورد سازمان هاي سياسي ايران اطلاعات داشت . بطور نمونه ،وي از معدود كساني است كه محل دفن موسي خياباني را مي دانست .
پذيرش نتايج ليبرال دمكراسي .
در دموكراسي ليبرال د رهيج كس را نبايد حذف كرد در يك حكومت آزاد ، حتي طرفداران مسلمان سنتي (حزب الله )كه بنظر ميرسد با بررسي ا مارهاي انتخاباتي اخير ، در حدود 10 % راي دارند .
اتفاقا د رجامعه مانند ايران به دليل فقدان كار جمعي و عدم اشتراك عملي در تشكيل يك جبهه حو ل منافع مشترك مان ،تشكيل يك دولت اكثريت امكان پذير نخواهد بود. د رتركيه حزب اسلامگراي رچب اردوغان . تنها 21% آرا را بدست اورده است و دولت را در دست گرفته است. د رامريكا جورج بوش د ردور دوم با 51%آرا به قدرت رسيد. د ركانادا حزب دست راستي محافظه كار با 31% آرا دولت را در دست گرفت. د رسوئد ، احزاب دست راستي با 41% به قدرت رسيدند و د رنيكاراگوئه ،اورتگا با 32% ارا به قدرت رسيد. د رمكزيك رقيب دست راستي با 49درص و خورده اي به پيروزي رسيد ولي رقيب دست چپي هنوز بعداز چند ماه عليرغم راي ديوان عالي كشور ، اقتصاد مكزيك را با تظاهرات خياباني به ركود مي كشاند . د ركشوري كه فساد مالي و اداري و پليس كم ا زجمهوري اسلامي نيست. در همسايگي ابرقدرتي مانند امريكا بودن و نپذيرفتن سيستم قضائي كشور مكزيك ، قبل ا زهر چيز به ضرر هواداران اين حزب خواهد بود زيرا كم درامد ها و دگرانديشان در يك حكومت خشونت گرا . بدون نظم ، آسيب جدي خواهند ديد.
در حوزه دموكراسي ،گاها راي اكثريت ، مي تواند خوشايند نباشد . ميتوان اين راي را نپذيرفت ولي بايد به ان احترام گذاشت زيرا اين قاعده يك دموكراسي است كه ما ،مردم ما و كشور ما باان بيگانه بود ه ايم.
يك دمكراسي واقعي ،مردم آگاهانه بدون تاثير گذاري سرمايه مي توانند هر راي در اداره كشور يك راي واقعي باشد ولي تجربه گذشته نشان داده كه همين ليبرال دمكراسي با همه انتقادات ما ا زموضع چپ به ان ،براي جوامع تحت ستمي مانند ايران ، در حال حاضر نه تنها مطلوب كه يك آرزو ست . زيرا دمكراسي واقعي كه درتئوري از ان صحبت ميشود ، در هيچ جاي دنيا پياده نشده و امكان گذار به ان دمكراسي از يك جامعه استبداد زده ممكن نيست .
“انتقام گرفتن آرزوي كساني است كه قيام نكرده اند ، د رحالي كه استقرار عدالت به معناي انتقام جوئي نيست وقتي قيم ميكنيم در مسير آزادي خود جركت ميكنيم و د رنتيجه به ديگري احساس تنفر نخواهيم كرد. “
من فكر ميكنم يكي از دلائل شكست ما عليرغم اغاز هاي خوب در جنبش دموكراسي خواهي چه مشروطيت و چه 57 ،اين است كه ما به چند صدائي باور نداريم.
زندگي در دموكراسي به ما اين اموزش را داه است كه چند صدائي عامل مهمي در نها دينه شدن دمكراسي است .
.
نبايد با حرفهاي كسي موافق بود و حتي احترام گذاشت مهم اين است كه براي قانع كردن ديگران و يا پيشبرد عقايد و افكار مان ،به زور متوسل نشويم و از خشونت دور ي كنيم كاري كه بوش ، احمدي نژاد ، هارپر به ان معتقد نيستند و باتوسل به شيو ه ها ي قهر اميز سخنان خود را پيش ميبرند. البته د ردموكراسي غربي . بوش و هارپر از خشونت در خارج از مرزها موافق هستند ..
احترام به عقايد ديگران يعني نقد انان به شيوه هاي مسالمت آميز و صلح جويانه .
.
ايران متعلق به همه ايراني ها ست . بايد به انا ن كمك كرد تا روي پاي خود بياستند.
د ردمكراسي هيچ ملتي تنها يك صدا ندارد. يك صدائي د رهرجرياني شبه اي از ديكتاتوري است
پايان سخن
انها كه فكر ميكنند راه درست در اصرار بر درخواست محاكمه رجوي است .
انان كه فكر مي كنند ضد خشونت هستند ،
انا ن كه فكر ميكنند تنها راه رستگار ي مردم ايران در حمايت ا زرجوي است ،
انان كه فكر ميكنند انقلاب كارگري تنها را ه نجات است
انان كه فكر ميكنند تنها راه رهائي نابودي جمهوري اسلامي است
اين باور تان را با جديت دنبال كنيد ولي
هيچ قرار نيست كه به عقايد همديگر هم احترام بگذاريم
بلكه خود را تنها نمانيده مردم ايران نخوانيد بلكه خود را نماينده بخشي از مردم ايران كه در يك انتخابات ازاد ردصا حمايت مردم روشن خواهد شد و اگر به برتري و درستي عقيده خودم معتقد هستم براي قبولاندن درستي تفكرمان متوسل به زور و خشونت نشو يد. واز فتوي دادن و حكم صادر كردن خودداري كنيد. بجاي ديگران تصمصيم نگيريم كار ي كه جمهورس اسلامي ميكرد و مي خواست مردم را بزور به بهشت ببرند .
اگر خودمان را عقل كل ندانيم مشكلات بسياري حل خواهد شد.
هيچ فكر كرده ايد ، اگر ما د رآمريكا واروپا قدرت داشتيم و اين تفكري را كه بزور مي خواهيم براي مردم سعادت و دموكراسي و آزادي را به ارمغان بياوريم ، را داشتيم جه بلائي بر سر اين گروه ”اميش “ها كه همچنان از وسايل ابتدائي بدون برق زندگ يميكننند و از درشگه واسب براي تردد استقاده ميكنند ، مي اورديم.
ما وظيفه داريم به مردم راه درست را نشان بدهيم وظيفه ما نيست كه انانرا به اين راه ببريم. مشكل جدي سياسي در ايران اين معضل بوده است.
مستقل باشيم و سياه لشگر هيچ نيروئي شويم . تا انجا كه در توان داريم د ر ترويج باور هايمان تلاش كنيم و لي تلاش نكينم كه به هرقيمت به اين باورها برسيم كه در اين صورت اينده روشن تري برا يخودمان و كشورمان خواهيم داشت.
و انها كه دلشان براي تغيير مثبت جهاني مي تپدو به فكر قدرت نيستند به جنبش صلح جهاني و عليه نظم نوين جهاني بپيوندند . زيرا
در جنبش صلح همراه ديگر ” من ”ها به جرياني تبديل شويم كه د رادامه راه نمي تواند جنبش خشونت طلب صدايش را نشنيده بگيرند.
www.kanonun-e-bayan.blogspopt.com
ssultanpour@yahoo.com
0 Comments:
Post a Comment
<< Home