Wednesday, February 28, 2007

آزادی بیان و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی

آزادی بيان و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی

سعيد سلطانپور


تحليلگر وفعال سياسی احمد زيد ابادی که بهای زيادی هم در راه ابراز عقايد ش پرداخته است در نوشتاری با عنوان “آزادی بيان و انرژی هسته اي “ 1 متاسفانه با استناد به يک قياس غير منطقی د رمورد آزادی بيان پرداخته است و به نتيجه گيری غلطی رسيده است .
زيد ابادی در ان نتيجه گير ی کرد ه است که
"
درهر حال سازمان مجاهدين انقلاب به عنوان يکي از گروههايي که نقشي اساسي در شکل گيري نظام سياسي ايران داشته است، گامي شجاعانه برداشته است، چنانچه نظام سياسي اين گام را با برخورد شديد – از هر نوع آن – پاسخ دهد، در آن صورت کشور ما وارد همان جهنمي شده است که برخي ايرانيان مهاجر ادعا مي کنند. "


اولا -اشتباهي كه زيد ابادي مي كند مانند فرخ نگهدار محور برخورد با يك جريان را آغاز انحراف ميداند در حاليكه انحراف سالهاست كه آغاز شده است و سازمان مجاهدين انقلاب خود يكي از سناريو نويس ها بود ه است.
دوماـ حزب مشارکت قبلا در مورد هسته اي موضع گيری کرده بود .



به عنوان يک فعال حقو ق بشری و مدافع حق اانساني بايد از آزادی بيان همه افراد و گروهها منجمله مجاهدبن انقلاب بدون اما و اگر دفا ع کرد ولی به عنوان تحليل گر سياسی نمی توان به نقش مجاهدين انقلاب که حتی نام گذاريشان در ضديتي آگاهانه و در جهت روياروئي در همان ابتداي انقلاب انتخاب شده بود و د ربر قراری اسبتداد و نقض آزادی بيان و نهادينه شدن پايه هاي استبداد ،‌ نقش بنيادين داشتند نپرداخت .

اينکه سازمان مجاهدين انقلاب دست به تابو شکنی درجريان هسته ای زده است و مورد حمله جناح راست تر نظام قرار گرفته است دليلی بر آزادی خواهی انان نيست . زيرا دفاع سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی از توقف غنی سازی بر اسا س يک ديدگاه دموکراتيک مبتنی بر آزادی خواهی و به رسميت شناختن حقوق مردم به عنوان صاحبان كشور و نهادينه شدن حقوق بشر نشات نمي گيرد . زيرا هنوز بهزاد نبوي از سردمداران اين جريان و امضا كننده قرارداد ننگين الجزاير همچنان از اين قرارداد دفاع ميكند.

مجاهدين انقلاب درد مردم ايران ندارند زيرا تا کنون هيچ اشاره ای به سياه ترين دوران تاريخ معاصر ايران يعنی دوران 60 تا 69 كه به دستگيري و شکنجه واعدام هزاران ايرانی دگر انديش که بسياری از انان تنها سلاحشان قلم بود ؛ انجاميد ، نداشته اند . انان عليرغم اينکه از موسسان و بنيانگزاران وزارت اطلاعات بودند و اطلاعات زيادی در مورد نقش جناح رفسنجانی و لاجوردی در سرکوب ها داشتند ،‌با اصرار در پوشانيدن حقيقت هم چنان “ كفر “ مي ورزند.


مجاهدين انقلاب در بستن دانشگاه که به اخراج و پاکسازی 60 هزار دانشجو انجاميد و بر اثر ان 3/2 استادان دانشگاه هر گز به دانشگاه بر نگشتند ،‌ حمايت فعال و مشاركت دا شتند ؤ‌انان هيچ گاه سخنی بر زبان نباورد ه اند خسارات واردشده در مقياس علمی , انسانی و اقتصادی چيزي كمتر ازانفجار بمب اتم بر ایران نبود. .

مجاهدين انقلاب در ادامه جنگ نقش موثر ي داشتند ولي همچنان در اين مورد سكوت كرده اند و صداقت ان را ندارند كه بگويند ادامه جنگ نه بخاطر اسلام بود بلكه بخاطر تثبت قدرت و سركوب مخالفان بود .

مجاهدين انقلاب چنان انحصار طلب و تبعيض گرا هستند كه حتی حاضر نشدند که درجبهه دموکراسی و حقوق بشر مصطفی معين شرکت کنند . بهانه انان شركت نهضت ازادي در اين جبهه بود در حالكيه نهضت آزادی سالهاست که به نظام هم اعتقاد داردو عليرغم تمامی محدوديت ها ي حاكميت ،‌قبل از همه در انتخابات شرکت می کند .



نمی شود که شکل گيری جريانی را از بصورت مقطعي مورد بررسی قرار داد و نتيجه گيری کرد که انان دموکرات شده اند . .
تفاوتی که مجاهدين انقلاب با ديگر مخالفين ايرانی مستقل مردمی در بحران هسته ای ايران دارند اين است که انا ن برای رسيدن به قدرت و سهم بيشتر د رحاکميت تلاش می کنند .
مجاهدين انقلاب هميشه در حاکميت بوده اند . د رمجلس هفتم قدرت زيادي داشتند ولي بدليل سياست باز ي و عدم اعتقاد به مردم انچنان غرق در استراتژي فشار از پائين ، چانه زني از بالا ،‌ بودند كه هم اميدهاي بخشي از مردم را براي اصلاحات ازبين بردند .
ذاتا کسانی که چشم به قدرت دارند وارد زد وبندهای سياسی شده و مردم را رها ميکنند.
انان در مقاطعی که بايستی در کنار مردم می ايستادند نايستادند و جناح انحصار طلب هم كه بدرستی انانرا را تحليل کرده بود انان را از مراكز قدرت سياسي به راحتی بدون پرداخت هزينه سياسی به عقب راند و شورای شهر،‌ مجلس ششم و رياست جمهوری را تصرف کرد.


اکنون هم مخالفت انا ن با احمد ی نژاد و نزديکی به رفسنجانی و فعال شدن رفسنجانی در بدست گرفتن قدرت ؛ را در اين راستا می توان ديد. اين مجاهدين انقلاب نيستند که تغيير کرده اندبلكه اين جناح ديگر است که بر اساس ماهيت قدرت طلبي ، سهمی برای انا ن به رسميت نمی شناسد . رفتارهاي احمدي نژاد همان رفتارهاي مجاهدين انقلاب در چندين سال قبل است . آيا هيچگاه مجاهدين انقلاب اذعان دا شته اند كه چه اشتباهاتي داشته اند كه الان به احمدي نژاد ايراد مي گيرند ؟.

مجاهدين انقلاب بخوبی مي دانند رفسنجانی همان رفسنجانی دوره مجلس ششم است و نامزد رياست جمهوري دوره نهم ،‌ كه در نزد مردم كاملا بی اعتبار شده بود ،‌ پس چگونه است که در پشت سر وی صف می کشند؟. رفسنجاني كه هنوز در مورد اصرار بر ادامه جنگی
بي حاصل به ملت ايران پاسخی نداده است . چه چيز رفسنجاني عوض شده است كه وي را به عنوان مصلح ميخواهند به خورد مردم ايران بدهند ؟ آيا رفسنجاني يكي از طراحان طرح اتمي ايران با توجه به تجربه صدام حسين نبود ؟‌.

ايا واقعا ايران قحط الرجال است كه مجاهدين انقلاب قصد دارند رفسنجاني را به قدرت برگردانند؟ هر چند در اثر سياست هاي سركوبگرانه دوران سازندگي رفسنجاني عده زيادي از رهبران و فرهيختگان سياسي ما كشته و بسياري از مردان و زنان به سكوت كشانده شده اند .
بازگرداندن رفسنجاني در بجران سازي هاي هسته اي ، چيزي كمتر از انفجار اتمي در ايران براي نسل هاي جوان بدون كار و اينده نخواهد بود.
استدلاهاي اين چنيني مرا ياد شركت اجباري در حسينه اوين در دوران لاجوردي مي انداخت كه عليرغم روبر وشدن با توابها و شناسائي شدن ، و سينه زني ، زنگ تفريحي براي زندانيان بود .

اجازه بدهيد اندك مردان قدرتمند نظام خودشان دعواي قدرت خودشان را با هم حل و سپس با آمريكا حل كنند. دعواي قدرت انها را تئوريزه ومشروع نكنيد . بقو ل مرحوم بازگان دعوا سر لحاف ملاست.


وظيفه روشنفکران و تحليل گران نقد کردن است تعريف کردن را به عهده دولتها بگذاريم. تا زمانيكه مردم مشاركت واقعي و ازادانه در اداره امور كشور كه در انتخابات ازاد و آزاد انتخاب شدن تجلي پيدا ميكند ، با حل شدن مسئله هسته اي داستان ديگري براي مردم علم خواهد شد.


1. سايت ادوار نيور
www.knaoun-e-bayan.blogspot.com
www.politicofcanada.blogspot.com

Friday, February 23, 2007

منافع جامعه ايراني در حزب يا منافع حزب در جامعه ايرانی ،‌اولويت كدام است ؟

منافع جامعه ايراني در حزب يا منافع حزب در جامعه ايرانی ،‌اولويت كدام است ؟

سعيد سلطانپور

دگر كشور آباد بيند بخواب          كه دارد دل اهل كشور خراب
خرابي و بدنامي آيد زجور            رسد پيشبين اين سخن را بغور

سعدی

د رجلسه پرسش و پاسخ حزب ليبرال در مورد تعدد فرهنگها (‌مالتي كالچراليسم )‌ روز شنبه 17 فوريه كه در ريچموند هيل برگزار شد شركت كرديم .قرار بود كه استفان ديون هم باشد كه نيامد.


چيني ها به علت بدليل سال نو شركت نداشتند ولي ديا ن در مراسم مهماني شام انان در روز يكشنبه شركت كرد و در سر ميزي كه كنسول چين حضور داشت ، نشسته بود و بعد هم ديپلماتيك از حقوق بشر در چين صجت كرد و كنسول هم برايش دست زد.
ديان هفته بعد ا زانتخاب شدنش به همراه دو نماينده مجلس به ميان جا معه چيني در شهر ماركهام (در استان‌انتاريو ) ر فت و سخنان انانر اشنيد و قول داد در صورت نخست وزير شدن انان را محقق كند. شكي نيست كه نفوذو قدرت و اتحاد جامعه سنتي چيني و سرمايه هاي هنگ كنكي باعث شده بود كه ديان كه به سخنان چيني ها ي كانادائي گو ش بدهد.

اقليت قومي ديگر يهو ديان انتاريو هستند كه عليرغم چند گانگي قومي و ‌نژادي و تفكرسياسي از روس تا ليتواني ها كه با هم اختلا ف دارند و نيز تضادهاي جدي د مورد نقش مذهب ولي بدليل اتحاد حول محور اسرائيل توانسته اند نفوذ بسيار زيادي در تمامي سطوح سياسي و اقتصادي در كانادا داشته باشند . انها در سه نهاد متفاوت با گرايش هاي مختلف سالانه ميلياردها دلا ر به اسرائيل كمك ميكنند. كمتر سياستمداري است كه بتواند نه تنها انانرا ناديده بگيرد بلكه حتي نظرات انان را تامين نكند .
اخرين اقليتي كه توانست يك نماينده به انجمن شهر در ماركهام بفرستند ، تاميلهاي سري لانكائي بودند .

بر عكس اين نمونه ها ،‌ جامعه مهاجر ما ،‌ نوپائي است و ا ز سوي ديگر ،‌از نظر سياسي هم   يتيم محسوب مي شود .  زيرا د رحقيقت بار دفاع از منافع مردم ايران در خار ج را هم بدليل انحصار طلبي و بيگانگي با منافع ملي ، خود جامعه ايراني بدوش كشيده است. هر دستاوردي و ه رموفقيتي كه تا كنون جامعه ايراني بدست اورده است محصول و مديون تلاشهاي فردي بسياري از مهاجران ايراني صرفنظر از تفكر سياسي و باورهاي مذهبي و وابستگي هاي قومي انان بوده است .


اين تلاشها در زمينه هاي هنري ، آموزشي ،‌تحقيقاتي ،‌علمي ؤ‌اقتصادي و ورزشي و ارتباطات جمعي ،‌سياسي و ادبيات و بطور كل جذب شدن در محيط بزرگتربا حفظ برخي هويتهاي مشخص ايراني ،‌ كه د رزمينه هاي سياسي و ادبيات كمرنگ تر بوده است، بيشتر به صورت فردي و اخيرا حركتهاي جمعي محدودي انجام شده است كه ازاوردن اسم خودداري ميكنم زيرا نمونه هاي موفق كه مورد سربلندي ما ايرانيان و حتي كانادا شده اند كم نيستند . كه البته بايد به صورت جدي تر توسط وسابل ارتباط جمعي پرداخته شود .


ارتباط با احزاب و فعاليت د رسياست

تقريبا سياستمداران كانادائي و مردم غير ايراني تصور درستي از ايران و ايرانيان و مشكلات ما ندارند .زسياستمداران تاانجا كه به راي گرفتن بر ميگشته است سعي كرده اند كه به جامعه ايراني نزديك شوند وارتباطات نزديك تر ي با انان داشته باشند تا بتوانند راي انان را جذب كنند..

تمامی احزاب به رای مهاجران نياز دارند در حاليكه نقش محدود ي در سياست گذاري دارند. از انجا كه كانادا يک ليبرال دموکراسی است و عليرغم هزينه كردن هاي زياد در انتخابات توسط احزاب بويژه دو حزب عمده كه عمدتا ا زطرف سرمايه هاي بزرگ حمايت مي شوند ولي در نهايت راي تك تك افراد است كه به حساب مي ايد و بالطبع پاسخگوئي راهم از طرف سياستمداران بدنبال دارد.

جامعه ايرانی در مجمو ع دل خوش و سابقه خوبي از سياست بدليل پر هزينه بودن ان درايران ‌ كه حاصل استبداد طولاني و منافع دولتهاي بيگانه بوده ، دارد . كمتر كسي است كه بهاي انرا كم و زياد نپرداخته باشد .
اصلا د ليل مهاجرت اصلي عمده ايرانيان سياست تبعيض گرايانه حكومت است . از انجا كه دخالت د رسياست در كانادا هزينه اي ندارد و دسترسي به سياستمداران نيز مانند ايران مشكل نيست ، و نيز علاقه برحي به فعاليت سياسي باعث شده كه رهر حال برخی ازايرانيان
توا نسته اند با احزاب و مردان (‌و احتمالا زنان )‌ قدرتمند در احزاب كانادا در سطح فدرال و استاني روابط دوستانه و شخصی بر قرار کنند که فی النفسه مثبت است زيرا
باعث آشنا شدن اين سياستمداران با برخي زواياي زندگي و فرهنك ايرانيان از نزديك بوده است .
از سوي ديگر باعث آشنائي با‌سيستم اداري و سياسي كانادا خواهد شد كه انتقال ان و تجار ب ان براي جامعه نو جوان ما كه ا زانها استفاده بهينه بكند ، مفيد خواهد بود.

حتي اگراين تلاشها براي ارتباط بر قرار كردن با مقامات سياسي و اداري برا ي استفاده هاي شخصي هم باشد اشكالي ندارد اگر ا زاعتبار و كيسه جامعه ايراني هزينه نشود .يعني اين افراد خود را به عنوان نمابنده بخشي و يا جرياني از جامعه معر في كنند و خود را به غلط
نماينده تمامي جامعه ايراني معرفي نكنند .زيرا جامعه ايراني مانند جامعه  انگليسي و فرانسوي زبان كاناد ا ،‌ ،‌ايتاليایی ها ي كانادا و روسها ،ايتاليائي ها و چيني ها ، مسلمانان ،‌مسيحيان ،‌يهوديان رهبر مشخصي ندارند ولي افراد شناخته شده مورد احترامي در رشته ها ي مختلف در بين جامعه وجو ددارد كه هر كدام مي تواند تعداد بين چند نفر تا چند صد نفر رادر يكجا بسيج كند.

دوستاني كه بر خي ا زنمايندگان را به مراسم ايراني ها دعوت ميكنندو به گونه ا ي جلوه ميدهند كه گويا تمامي شركت كنند گان گو ش به فرمان ان شخص هستند كه راي خود را در حمايت از ان سياستمدار به صندوق بريزند . شكي نيست كه تا زمان زيادي نمي توان بر عدم آگاهي ديگران در عصر اينترنت و سرعت انتقال اطلاعات سو استفاده كرد زيرا معدود ديكتاتو رها ي باقي مانده هم نمي توانند مانع ا زنقل و انتقل اطلاعات و اگاهي رساني مطبوعات به مردم شوند ، پس دير يا زود مقدار واقعي اعتبار انان و نفوذ مردمي در جامعه برا ي سياستمداران روشن خواهد شد و انان قبل ا زهر كسي ديگر بازنده خواهند بود.

مشکل جدي ا زانجا آغاز ميشود كه ان عده معدود افراد سعی ميکنند تا رابطه ان حزب را در انحصار خود قراربگيرند که نه تنها عملی غير اخلاقي و غير دموکراتيک است . بلكه اين امر انحصار گرايانه مانع ارتباطات سالم و ردوبدل شدن اطلاعات و شنيدن همه صداها و درخواستهاو نگراني هاي يك جامعه به مقامات و احزاب كه بايستي محلي براي عملي كردن ان باشد، ميشود . اين حركت خود خواهانه هم باعث ضربه خوردن به اعتبار ر احزاب در لايه هاي جامعه و از سوي ديگربي اعتمادي بخش هائي از جامعه نسبت به حزب و سياست زدائي را بدنبال خواهد داشت. و خطر منزوي شدن بخشي از جامعه را بدنبال خواهدداشت. اختلاف قومي و تنش هاي نژادي در شهرهاي آمريكا نمونه عيني اين انزوا هستند.




جهاني فكر كردن . منطقه اي عمل كردن
كانديداهاي ايراني تبار بايستي قبل از اينكه به اعتبار عناصر غير مسول كه نه درد وطن ندارند و نه احساس مسوليتي د رقبال اينده نسل جوان ما چه د ركانادا و چه در ايران دارند،‌ بايستي به تمامي لايه هاي جامعه ايراني و غير ايراني برسند و ريشه ايجا دكنند تا بيدي نباشند كه در مقابل تهديدات خود پرستانه انحصار طلبان ، بلرزند .

نماينده ای که مورد حمايت بسياري از قشرهاي جامعه ما در انتخابات شهرداري ها قرار گرفته است ولی در اعلاميه تشکر ش بجاي قدرداني از مردم ، با لحن طلبکارانه می نويسد اگر داوطلبان بيشتر بودند من انتخاب ميشدم . خوب خانم شما که بحد کافی پول داشتيد هزينه می کرديد و اين شغل را بدست می اورديد.
بهتر است كه دير به مراكز قدرت سياسي راه يافت ولي زيربناي انرا درست گذ اشت كه براي تمامي انسانها و ايراني ها مفيد باشد .

ايرانيان تافته جدا بافته ا ي ا زمليتهاي ديگر در كانادا نيستيم ولي ايراني ها به تمامي احزاب كانادا كمكهاي قابل توجهي كرده اند ولي متاسفانه اين رابطه يكطرفه بوده است . در سياست اين رابطه بايد دو طرفه باشد .
اينكه حزب ليبرال براي تاسيس خانه ايران 200 هزارد دلار كمك كرده است جاي تشكر دارد ولي اين يعني در ازاي هر ايراني در انتاريو 2 دلار خواهد شد.. بگذريم كه اين هم خود داستاني دارد .

سياستمداران وقتی که اتحاد جامعه را د رحول محور ها ی منافع ان جامعه ببينند اتفاقا نه تنها احترام بيشتري برا ي ان جامعه قائل خواهند شد بلکه نياز بيشتری به ان عده از افراد جامعه که در هر حا ل تلاش کرده اند ،‌ هزينه پرداخته اند و از زندگی خود مايه گذاشته اند تا روابطي در بين احزاب و شخصيتها ي سياسي پيدا كنند‌، ،‌ احساس مي كنند .


قرار نيست كه تمامي ايراني ها عضو يك حزب باشند سليقه ها و ديدگاه ها متفاوت است مهم اين است كه ياد بگيريم مانند احزاب كانادائي منافع ملي خود مان را در اولويت قرا ربدهيم .
اگر بپذيريم كه انسانيت اصل اساسي است .

مسلما جامعه ايراني قرار نيست در ظرف يك و يا دو سال به جايگاه واقعي و شايسته اي در سياست گذاري و نقش موثر در اداره امور كانا دا رسيد . كما اينكه ديگر اقليتها هم در طي زمان به اين موقعيت رسيده اند . احتياج به زمان و فرصت نسو زاندن دارد .شكي نيست كه با يكدلي ، احترام به عقايد يك ديگر و تحمل عقايد مخالفان ، و ارجح دادن منافع سياسي جامعه برمنافع شخصي مان هم بر اعتبار جامعه خواهيم افزود و هم بر اعتبار خودمان در نزد سياستمداران كانادائي افزوده خواهدشد .


انحصار طلبي وسانسور مانع ازادي و رشد
در يك جمعي به عنوان کوچکترين فرد جمع از نظر تجربه و دانش سياسی و عدم عضويت د رهيچ حزبي در كانادا ياد اور شدم كه با رای ايرانيها باز ی نكنيد د زيرا خدا ي نكرده باعث خواهد شد كه انها نااميد شوند . ديگرنبايد توقع داشت كه نسل دوم ما كه به انگليسي تفكر مي كند به ما اعتماد کند . نتيجه لجبازي هاي كودكانه به مفهوم ا ز دست رفتن يك مو قعيت سياسي برا ي ورو د يك ايراني تبار كه موورد حمايت بخشي از اقليتهاي ديگر نيز هست به عرصه سياسي كانادا . اين خواهدبود كه تا چندين سال هيچ كانديد ايراني شهامت پا پيش گذاشتن را نخو اهد داشت و جامعه نيز كانديداها را كمتر مورد حمايت قرار خواهد داد.

دوستي دران جمع معتقد بود كه بايد از ايشان بخاطر فعاليتهايش براي جامعه ايراني سپاس گذاشته ميشد. من به ايشان ياد اوري كردم كه اگر كسي براي جامعه كار ي كرده است حتما بايستي به اطلاع مردم برساند و وظيفه همگان ان است كه از وي تشكر كنند ولي به ايشان ياد اور ي كردم كه شخصا ايشانرا بعد از 16 سال فعاليت د رجامعه ايراني . كانادائي برا ي اولين بار ديده ام پس توقع نداشته باشيد كه همه ايشانرا بشناسند . ولي شك ندارم كه ايرانيها مردمي هستند كه اگركسي برايشان كار خيري و با قدمي برد اشته باشد ، هيچگاه وي را فراموش نميكنندو هميشه با احترا م از وي ياد خواهند

بعد از ن جلسه برا ي من سوا لات زبادي بوجود امد كه مرا مجبور به نوشتن كرد .

چگونه شخصي كه از سال 1982 با ليبرال ها و وزير بودجه و مرد قدرتمند حزب “ گرگ سوربارا “ كه نقش اساسي در انتخاب نامزدهاي نمايندگي مجلس استان دارد رفيق گرمابه و گلستان بوده است و معتقد است كه بخاطر اين سابقه داراي سرقفلي ( لگاسي ) هست . و خود معتقد است كه با جامعه ايراني رابطه اي ندارد؟ و ه ركس كه خواهان تماس با اين وزير هست بايد از كانال ايشان تاييد شود. گويا در زمان ناصرالدين شاه زندگي ميكنيم .

پس چگونه باعث شكست يكي از كانديداهاي جوان برا ي نمايندگي مجلس فدرال ميشود و خود ش هم انرا تكذيب نمي كند ، زيرا كانديد موردنظر براي كانديد شدن از وي اجازه نگرفته بود و و ي هم گفته بود “ پايش را قطع ميكنم. “؟‌
آيا اين گونه بايد جوانان را مورد حمايت قرار داد؟

چگونه ميشود خود را نماينده انحصاري جامعه ايراني خواند و افراد را براي كانديد ا شدن تشويق كرد ولي بعدا بخاطر اختلاف سليقه هاي شخصي كانديدهاي اقليتهاي ديگرر ا مورد حمايت قرار داد ؟.‌ آيا ميشود كسي را كه بخاطر يك دستمال قيصريه را به آتش ميكشد ، ايراني و الگوي خوب سياسي كه قابل سپاس جامعه باشد دانست . كسي كه بجاي وحدت ،‌تفرقه رادامن ميزند ،‌كسي كه بجاي اعتبار بخشيدن به ايرانيها ، انها را خوا رمي كند.

.
براي اطلاع خوانند گان بجاي ان كانديد ايراني ،‌خانم ياسمن راتنسي كانديد مورد حمايت “ اسماعيليه “ توانست برنده نامزدي ليبرال ها شود و به مجلس هم به آساني راه يافت. وي يكي از معدود نمايندگاني بود كه بدليل اطلاعات اشتباه ،‌ مدتها از يك گروه مخالف خشونت طلب و غير دموكراتيك با سابقه نقض حقوق بشر مستقر د رعراق حمايت مي كرد.



چنين رفتارهائي باعث بي اعتمادي مجدد جامعه ما و جدائي نسل دوم ، ا زنسل اول خواهدشد. و خلائي جدي در ارتباط بر قرا ركردن با فرهنگ وتاريخ گذشته ايجاد خواهد كرد.
زيرا ما د رمهاجرت بدون ارتباط مثبت با هويت تاريخي و فرهنگي و مردم خود مانند گياهاني هستيم كه بعلت جابجائي ظرفشان به سرعت در معرض پژمرده شد ن قرار مي گيرند.

دوران موج سواري و ادعا پايان رسيده است . مواضع خود را تصحيح كنيد. شكي نيست كه هر ايراني كه براي رسيدن به پستهاي دولتي و عمومي تلاش مي كند بايستي از حمايت ديگر ان بر خوردار شود بشر ط اينكه خيلي شفاف باشد و از جامعه ايراني به عنوان نردبان براي ارتقا استفاده نكند و بعد هم پشتش را به خواستهاي مشروع انان نكند .

 شكي نيست كه همه دستهاي خود را قلاب خواهند كرد كه فرد بالاتر بر ود بشر ط اينكه صدا ي همه مردم باشد .
جامعه ايراني هنوز بالغ نشده است ولي نياز به قيم هم ندارد.
دست د ردست هم جامعه ايرانی کانادائی را اصولي و محكم بسازيم .

رياست بدست كساني خطاست        كه از دستشان دستها بر خداست
نكوكار پرور نبيند بدي                چو بد پروري خصم خود خودي

سعدي

Wednesday, February 07, 2007




نهادينه شدن شيوه هاي ساواك و ساواما در سازمان مجاهدين ( رجويستها)
قسمت اول

سعيد سلطانپور

محمد (1)ا زدانشجويان مسلمان كنفدراسيون دانشجويان در ايتاليا ميگفت كه ساواك در سال 1975 نامه اي مبني بر محكوم كردن فعاليت هاي ضد استبدادي اش با دست خط پدرش برا ي وي فرستاه بود ..

در ان نامه پدر محمد نوشته بود ،‌“‌تو آبروي ما و خانواده را با فعاليت هاي ضد ملي برده اي .“ ‌
محمد ادامه مي دهد كه در پايان هم با اعلام خبر فوت دوتن ا زنزديكان ، ‌ساواك مي خواست اينگونه القا كنند كه نامه را پدرم نوشته است . د راخر نامه هم نوشته شده بود كه به ايران بر گردم و نخست وزيري حاضر است كه پول بليط را هم بپردازد تا به تهران بيايم و در مورد پيشرفتهاي ايران با تو حضورا صحبت كنند.

محمد اضافه مي كند نمونه هاي زياد ي از اين نامه ها دربايگاني كنفدراسيون بود . وي سپس از تقي سلمياني نام ميبرد كه در سال 1977 براي ديدن دختر 2 ساله اش به ايران بازگشت. كه د رفرودگاه دستگير و به ساواك برده شد. وي در 14 ارديبهشت همان سال زير شكنجه توسط ماموران ساواك شهيد شد. ماموران ساواك بدليل خشم از تقي ،‌ موقع تحويل جنازه وي ، پول تير را هم از خانواده اش طلب كرده بودند .
اين سنت ضد انساني د رجمهوري اسلامي هم ادامه پيدا كرد و از خانواده هاي داغداربعضي از زندانيان سياسي كه اعدام شده بودند ، تقاضاي پول تير مي كردند .
پدر سليماني بعد ا د رخارج از كشور تعريف كرد كه و ي را به ساواك خواسته بودندو در انجا با تهديد متني را به وي داده بودندكه با خط خودش براي تقي بنويسد. عين نامه ا يكه براي محمد داده شده بود .


د ريك مورد تاريخي تر ،‌ نامه اي كه بر عليه خميني در روزنامه اطلاعات در سال 56 با امضاي رشيد ي مطلق چاپ شد و گويا داريوش همايون نويسنده ان بود كه اعتراض جمعي از طلبه هاي قم را در پي داشت كه با سركوب انان و كشتن چند تن ا زانان ، اشتباهي را كه ديكتاتورها نمي توانند از ان ممانعت كنند ، صورت گرفت وبه اوجگيري اعتراضات مردمي و تحقق انقلاب ضد استبدادي انجاميد .

بخشي به نام “ ستاد اطلاعات “زير بخش “ ستاد امنيت“ سازمان مجاهدين قرا ردارد در حقيقت معادل ركن دو ارتش و “ حفاظت اطلاعا ت سپاه “ مي باشد . “بخش اخباري “ بخش ضد اطلاعات ميباشد كه زير نظر ستاد اطلاعات فعاليت ميكرد(2).
اين بخش ها بعد از كودتاي رجوي تحت عنوان انقلاب ايدئو لوژيك در سال 63 و بدست گرفتن كامل قدرت در سازمان مجاهدين توسط مسعود رجوي در سال 64 و انتقال به وي عراق ، با انحصاري شدن رهبري و حذف شوراي مركزي و جايگزيني سيستم فرماندهي از بالا به پائين ، بتدريج زمان زيادي را صرف برخورد با منتقدان داخلي سازمان و ناراضيان كه د رادبيات مجاهدين بريده ،‌مسئله دار گفته ميشوند ،‌ كرد .

به گفته يكي از مسولان ارشد سازمان ،‌ در اين بخش دست خط ناراضيان و منتقدان به شيوه رهبري غيردموكراتيك و مستبدانه رجوي مبني تقليد مي شد . ،‌ نامه هاي مبني بر پشيماني ،جاسوسي براي رژيم خميني و در نهايت طلب بخشش از رهبري ( رجوي ) بجاي افراد ناراضي نوشته ميشد. اين بخش تا زمان ناپديد شدن رجوي در سال 1382-2003 ز ير نظر مستقيم وي بود و بنظر ميايد كه بعدا مريم رجوي كنترل مستقيم انرا به عهد ه گرفته است .
تقريبا سبك و محتواي تمامي نامه ها و مطالب مانند نامه ها ي ساوا ك براي فعالان خارج ا ز كشوري ، يك متن را دارد ، بعضي قسمتهاي ان بنا به فرد مخاطب عوض ميشود.

“بلکه همچنين ثابت کرده است که اين خالی بند هويت دزد نه اينکه يک منتقد سياسی نيست ، حتی اينکه يک مخالف رژيم جنايتکار نيز نمی باشد، بلکه دقيقاً يک مأمور پيگير وپرونده ساز برای مجاهدين می باشد که فقط بطور قطع مصمم است که انجام وظيفه کند . برای اينکه گذشته از اينکه مشتی ديگر اتهامات دروغين وخالی بندی را در سفارشنامه – کيفرخواست جديد سرهم کرده وبر کوه دروغ وخالی بندی های سفارشات قبلی خود در مورد مجاهدين افزوده است، بلکه ماهيت خود را خيلی شفاف تر از قبل به نمايش گذاشته است. زيرا که علناً در اين سفارشنامه ی جديد به وضوح گفته است که چکاره است وچه هدفی را دنبال می کند چونکه نه کلامی در مورد رژيم جنايتکار نگفته است “
باعوامل ومبلغان و آلودگان رژيم چگونه بايد برخورد کرد؟ هوشنگ بهداد -قسمت اول- 8 فروردين 1385- ايران ليبرتي

ا زانجا كه اين جماعت دشمنان ازاد ي بيان هستند ،‌حتي نمي توانند سايتي را كه پوشش مثبتي براي رجوي و ترويج سياست شكست خورده مبارزه مسلحانه سكتاريستي وي هست را‌ تحمل كنند و مسول انرا به باد انتقاد مي گيرند گه چرا يك مطلب از منتقدان به سياست رجوي را منتشر كرده است. واي بحال كساني كه انحرافات و اشتباهات رجوي و گروهش را سوال كنند .

“آری برای عنصر سياسی هدفمند وجهت دار، عجيب شناخت و هشياری نياز است تا اينکه در دام نيفتد و به مماشات گری وسازش کاری کشانيده نشود که مجبور شود برای توجيه کاری کارت هائی روکند که کم پشتوانه واعتبار می باشند . گفته می شود ، آزمودن را آزمودن خطاست . آيا تجربه ی سعيد سلطانپور قلابی برای آقای علی ناظر درسايت ددگاه کافی نبود تا اينکه نياز نباشد دوباره به شکل ديگری با قلم م- راد تکرار شود که اتفاقاً عجيب روند موازی وهمسان و دوقلو ومشابهی را م- راد با سعيد سلطانپور قلابی، از مدتی پيش در سايت ديدگاه آقای علی ناظر در کنار هم اجرا کرده اند؟ “‌

نگاهی ديگر به کارت شناخت آقای علی ناظر مسئول سايت ديدگاه 13 بهمن 84- هوشنگ بهداد

يك نمونه ديگر از طرز تفكر بغايت ارتجاعي و مطلق گرايانه وابستگان دستگاه تفكر آقاي رجوي را توجه كنيد


“خوشبختانه يا متاسفانه من شامه ام در زندانهای مختلف رژيم نسبت به بوی خيانت و مزدوری و دم تکان دادن برای رژيم، بدجوری حساس شده و بوی آنرا در لابلای کلمات حقوق بشری نيز تشخيص ميدهم . بوی گند اين مزدوران حتی با فرسنگها فاصله هميشه دلم را به هم زده است. “
“هر کس مينيمم های روابط را در فاز نظامی بداند، می تواند بفهمد که اين داستان کاملا ساخته و پرداخته ذهن آقازاده است. اولا در فاز نظامی در خيابان هيچ کس به نفر ديگر آشنائی نميداد. شرايط خیلی سنگین تر از آن بود که آقای سلطانپور تصویر میکند “قسم روباه را باور کنيم يا دم خروس را!
فاطمه اقبال- 14 ژانويه 2006 ايران ليبرتي

يك لحظه تصور كنيد حكومتي را كه ايشان وعده انرا به مردم ايران مي دادند و دادگاه خلق وعده داده شده برپا شده بود.. .
بيچاره متمهمان به خيانت ،‌ كه نياز ي به دادگاه ،‌مدرك ،‌ و‌كيل مدافع و هيئت منصفه و شاهد ندارند چون اين ذوب شدگان در استبداد ولايت فقيه رهبري (‌رجوي ) با حس بويائي مي توانند خائن را از راه دور از خادم تشخيص بدهند.
باور كنيد ايشان تنها كسي نيست كه دراين جريان اينگونه باور دارد. بلكه بدليل عدم برخورد دوگانه تفكر ها در يك محيط ازاد و دموكراتيك و بسته بودن اين جريان از تفكرات ومردم عادي ،‌تمامي كساني كه در اين سيستم تفكري فعال هستند ، چنين حسي را دارند. آنها حتي ا زاينكه خائن فرضي ( نه ثابت شده ) را با دندان ها ي خود تكه تكه كنند و خونش را سر بكشند ،‌ نه تنها هيج احساس غير انساني به انان دست نمي دهد بلكه افتخار هم مي كنند .و تا زماني كه صابون رجوي به تن انها نخورده باشد همين حس را دارند . انها زماني كه ا زسازمان سوال كنند و بر ان اصرار ورزند و برچسب به انها بخودر متوجه خواهند شد.
شايد بهتر باشد ،‌ دادگاه جنايت عليه بشريت سازمان ملل ا زتخصص ايشان كه در تشكيات گروه اقاي رجوي كم نيستند ،‌استفاده كند و زحمت 2 سال محاكمه ميلوسيوچ “و افرا متهم به قتل عام در بوسنيا را كم مي كرد.
دكتر محمد ملكي اولين ريئس دانشگاه تهران بعد ا ازانقلاب ميگفت :‌د رزندان پاسداري بود كه د رسالهاي 63- به وي درس مي دادم و و ي به من احترام مي گذاشت . ا زوسوي ديگر هميشه صداي پاسدراي را كه كابل را با شدت بر پاي من مي كوفت و زماني كه فكر مي كرد كابل را يواش زده است انرا نصفه حساب مي كرد و مي گفت هفتاد و هشت و نيم و بعد هم يك ضربه معمولي مي زد تا بشود هفتاد و نه .
وي ميگويد اين صدا هميشه در گوش من بود تا اينكه روزي از وي پرسيدم سوالي كنم به من جواب ميدهي ؟‌گفت بله ، گفتم صداي تو برا ي من آشناست ، تور ا به هر كه ميپرستي تو نبودي كه مرا با كابل ميزدي ؟‌
دكتر ميگويد :‌وي مكثي كرد سرش را پايئن انداخت و گفت ان زمان من باور داشتم كه دارم ثواب ميكنم زيرا به ما اينجوري گفته بودند .

. پاورقي
‌1. محمد غيابا بدليل فعاليتهاي دانشجوئي به حبس ابد محكوم شده بود وي د رزمان حاكميت جمهور ي اسلامي هم بدليل فعاليت هاي اسلامي مجبور به مهاجرت شد.
2. برا ي اطلاعات
http://iran-ghalam.de/2Haupt/338.HTM بيشتر در مورد ستاد امنيت ،‌بخش ضد اطلاعات سازمان ‌ نوشته محمد حسين سبحاني

ماهيت غير دموكراتيك “آخوند گوش خوار “ و “ مجاهد مردار خوار “

ماهيت غير دموكراتيك “آخوند گوش خوار “‌ و “ مجاهد مردار خوار “
سعيد سلطانپور
در مقاله “ واكنش هيستريك “ فردي از تشكيلات گروه رجوي با اينكه د رتمامي 13 بخش گزارش نقض پيوسته حقوق بشر در سازمان موسوم به مجاهدين خلق اسم وي نيامده بود ، ولي مدعي ميشود كه ا زا نجا كه اسم وي د ران گزار ش امد ه است (‌كه نيامد ه است ) با ادبيات تكراراي مي نويسد و ( يا به اسم وي توسط بخش امنيت سا زمان نوشته شده است )‌ و مانند هميشه تنها به قاضي رفته و راضي برگردند . در پايان هم همان وعده تكراري سرنگوني رژيم و ترويج خشو نت گرائي با “ اعدام منتقد ان به اتهام خيانت “‌ ر اسر مي دهد.
“ چرا كه سرنوشت اين جانيان پليد با آخوندهاي جنايتكار حاكم بر ايران گره خورده است “
“ومجاهدين عزم جزم كرده اند بنداز بند اين رژيم جدا نموده و براي هميشه شر آخوندهاي ديوسيرت را از سر مردم ايران و منطقه كم كنند. “‌
ابتدا با هم به ادبيات ضد اخلاقي و غير سياسي اين جريان كه تقريبا د رتمامي مطالب شان منجمله اين مقاله آورده مي شود ،‌ نگاهي مي اندازيم .
1.خائنان چگونه حقوق بشررا نشخوار ميكنند
2. ترفندهاي شيادانه آخوندي
3. بطرز هيستريك و زبونانه
4.اراجيف 5. دروغپردازيهاي احمقانه 6.دست و پا زدنهاي زبونانه7.مزخرفات وزارت آدمكشي
8.قلم و زبان كثيف اين بچه اطلاعاتي
9. تعفن ريش آخوندها 10. درون مايه كثيف خودش 11.دهان كثيف 12.گماشتگان آن غلطهاي اضافه13. موجودات پليد 14.عمر ننگين 15./امل خودفروخته 16./دهان كثيفش را باز مي كند17 عمد ا خودش را به نفهمي مي زند
18.پاچة مجاهدين را مي گيرد 19.تشبثات خائنانه 20.تلاشهاي شيادانه، 21.جيره خواران آخوندها ا22 .هيچ رذالت و فرومايگي دريغ نكنند 23.جانيان پليد 24.نان بي شرفي را از رئيس جمهور تيرخلاص زن ميگيرند
25. مثل سگ هار پاچه مجاهدين را بگيرد
26. عمر ننگين خود بيفزايد
27. از هيچ رذالت و فرومايگي دريغ نكنند،
.

پيغمبر اکرم(ص) در حضور اصحاب فرمود: «الا اخبرکم بشر الناس؟» آيا به شما خبر ندهم که بدترين مردم کيست؟گفتند: «بله يا رسول الله‏» .فرمود:‌بدترين مردم آن کسی است که خير خودش را از ديگران منع می‏کند و هر چه دارد تنها برای خودش می‏خواهد. سپس فرمود:آيا می‏خواهيد به شما بگويم از اين بدتر کيست؟ صنف ديگری را ذکر فرمود.
اصحاب گفتند:خيال کرديم بدتر از اين گروه دوم ديگر کسی نيست .بعد فرمود:آيا می‏خواهيد از آن بدتر را به شما بگويم کيست؟گفتند از اين بدتر هم مگر هست؟
حضرت فرمود:بدتر از اين افراد، مردمان بد زبان فحاش تهمت زن و آبرو برند.


د ر هر حال گروه رجوي د رتمامي نوشته ها و توليدات راديو و تلويزيوني به هيچ اصولي پايبند نيستند و منتقدان خود را به وابستگي به وزارت اطلاعات متهم مي كنند . لحن انان د رمورد ديگران با تمسخر ، كينه و بد دهني است . انان با استناد به اينكه اژه اي وزير اطلاعات فعلي واز دست اندكاران قتل عام زندانيان سياسي در سال 67 ، گوش عيسي سخر خيز از نمايندگان اصلاح طلب را گاز گرفته است با واژ ه هاي گوش خوار پر كرده اند. اين در حالي است كه انان مدعي اخلاق انقلابي هستند و خود را پيروان امام حسين مي خوانند .رجوي و گروه وي بدليل غيبت كردن و تهمت زدن از نظر اخلاقي كار زشتي انجام ميدهند و از نظر قراني ،‌ مردار خوار هستند كه مرتكب گناه و زشتي بزرگي مي شوند قران درايه 12 -سوره حجرات مي گويد ‌: آنکه از کس ديگر غيبت می‏کند در واقع دارد گوشت او را می‏خورد در حالی که او مرده است

دو صد گفته چون نيم كردا رنيست

اگر روحانيت در جمهوري اسلامي مورد كم اهميتي مردم قرار گرفته است ، بدليل دو گانگي رفتار و گفتار ان بخش ا ز روحانيت است كه به عنوان يك طبقه ممتاز بر كليه مراكز تصميم گيري و منابع مالي ،‌امنيتي و سياسي كشور دست انداخته است كه مخالف سنت رسول خداست. هر چند ان بخش از روحانيت در حاكميت كه بنظر مي آيد همه چيز را بدست اورده اند ولي كم و بيش دريافته اند كه مهمترين بنيان روحانيت را كه اعتماد همه اقشار مردم حتي اقليت هاي مذهبي ديگر به انان بود را با حمايت درصد كمي از مردم تعويض كرده اند .
اين بخش انحصار طلب خود را پاسخگو به مردم نمي دانند . زيرا خود را برتر از مردم عادي مي دانند كه مشروعيت خود را از خدا گرفته است.

به همين ترتيب اگر رجوي و هوادارانش ، ان اعتبار عظيمي را كه به بركت صداقت و مسلماني شهداي بنيانگذار در بين مردم ايران در سالهاي قبل و پس از انقلاب بدست اورده بودند ،‌ را نه تنها از دست داده اند بلكه مورد بي اعتماد ي و گاها نفرت مردم قرارگرفته اند ، بدليل دوگانگي در كردار و رفتار رهبر ي انان هست

خميني در پار يس مي گفت كه همه مردم در عقايدشان آزادند ولي بعد از مدتي حكومتش د رايران هزاران دگر انديش را دستگير ،‌زندا ني ،‌شكنجه و يا اعدام كرد و كسي هم تا كنون مسو.ليت سياه ترين بخش تاريخ معاصر ايران را به عهده نگرفته است .
.
اين در حالي است كه خميني وان بخش اندك از روحانيون مبارز ضد شاه و اپوزيسيون طرفدار مبارزه مسلحانه در زمان شاه يعني مجاهدين و فدائيان،‌ وابستگي مالي نداشتند و براي كسب قدرت مبارزه نمي كردند . متاسفانه در اين دوران اختلاف اپوزيسيون بر سر قدرت با جمهوري اسلامي است كه در ان منافع مردم قرباني شده است.
حال رژيمي را تصور كنيد كه هنوز نيامده همه سمتها را انحصاري تقسيم كرده ،‌ رئيس جمهور انتصاب كرده ،منتقدان را تهديد كرده ،‌ هيچ عقيده مخالفي را د رطول مدت خارجه
نشيني اش در كشورهاي آزاد ،‌را بر نيافته.
دستگاه تفتيش عقايد درون تشكيلات خود راه انداخته است و ‌باكتاب و قلم دشمن است . د ركشوري كه به گفته خودشان مهمان بود ه اند (عراق )‌ ادعاي صاحب خانه بودن ميكند . تا كنون گزارش مالي به هيچ احد الناسي نداده اند .و هركس كه به خود اجازه سوال كردن از رجوي را بدهد كه ‌ ما و هزاران ما جانمان و اعتمادمان را به شما داد يم و هزاران شهيد و اسير داديم پس چرا نتوانستيد سرنگوني را محقق كنيد ؟ كجاي كار اشتباه بود تا تصحيح شود ؟‌ اينجاست كه شما خائن تر ين موجوددنيا خواهيد شد. و براي شما غيابا حكم ارتداد و خيانت صاد ر و وعده اجرا ي انرا به هم زودي مي دهند .
حكومت اين دوستان سابق باعث خواهد شد كه استا لينستها خواهان اعاده حيثتيت از وي شوند .

Saturday, February 03, 2007

چريكي كه مي خواست “چه گوار ا “ شود ، “يزدگردسوم” شد

چريكي كه مي خواست “چه گوار ا “ شود ،‌ “يزدگرد” شد!

سعيد سلطانپور


پير تر ها و مادر بزرگها وقتي كسي را دعا مي كردند مي گفتند “ آخر عاقبت بخير بشي “در نوجواني متوجه اين جمله عميق و پر معني نبوديم .

سازمان مجاهدين خلق به عنوان يك جريان عمده در سرنگوني رژيم سلطنتي روند مثبت و شتابنده اي ايجاد كرد و در آگاهي مردم نسبت به ديكتاتوري سهم مو ثري داشت .
بعد از انقلاب و سرنگوني رژيم بدست تواناي مردم ايران ، مركزيت سازمان مجاهدين تصميم گرفت با توجه به فرهنگ سياسي مردم ايران كه احزاب را با فرد مي شناختند ، مسعود رجوي رابه عنوان نمايند ه سازمان معرفي كند تا سازمان بهتر بين مردم جا افتا ده شو د .


آخرين سخنزاني عمومي رجوي در استاديوم امجديه تهران در سا ل 59 بود كه وي شهادتين گفت و با حس “ چه گوارائي “ فرياد زد ” واي به روزي كه مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ بدهيم “. و از انجا كه ريشه مسلماني هم داشت ‌ جمله معر و ف امام حسين در عاشورا را با تعويض “ شمشيرها “ فرياد كشيد و گفت “اي گلوله ها بر من بباريد.“

كه با تشويق نسل جوان حاضر دراستاديوم روبرو شد. برا ي مسعود كف زديم . چه رهبر شجاعي .!! واي به انر و زي كه مسلح شويم . زيرا در هيچ رويارويي چماقداران كه از حمايت گسترده كميته بر خوردار بودند نتوانسته بودند ،‌خط ميليشاي نو جوان راكه هنگام دفاع دست در دست ، تنها سرود مي خواند ، را بشكنند. پس چه باك كه ‌ميليشيا جان بدهد .با هزينه سنگيني دريافتيم كه انقلابي بودن و شجاعت در بلند فرياد زدن نبو د بلكه نيفتادن د ردامي بود كه آمريكا و اسرائيل براي از بين بردن نسل جوان وانقلابي كشور و ايجاد برادر كشي تدارك ديده بودند . زهر طرف كه كشته شود بسود انا ن است و از سوي ديگر جناح موتلفه -رفسنجا ني براي قبضه كردن قدرت منتظر چنين شعارهائي بودند كه فتواي سركوب را بگيرند.



بدليل فشار هاي گرو ههاي فشار وابسته به جناح حاكم ،‌رجوي هميشه از مراقبت ها ي ويژه و محافظين مسلح بر خوردار بود. و كم كم از مردم دور شد .

داستان سياهترين دوران تاريخ معاصر ايران ر ا همه ما ديده ،‌شنيده ايم و با خون و پوستمان تجربه كرده و در زندان و تبعيد بهاي انرا داده ايم ولي رجوي كه مي خواست همزمان لنين و چه گوارا و امام حسين باشد ،‌ بدون مشاوره با همه مركزيت و اعضا و هواداران تصميم گرفت براي شناساندن جنبش به خارج برود.

بر ا ي اينكار پرواز از فرودگاه شكاري مهر اباد با هواپيماي محمد رضا شاه ،‌را انتخاب كرد كه خبر ساز باشد وي همرا ه با بني صدر اولين رئيس جمهور منتخب مردم ايران كه متوجه منظور رجوي براي به همراه بردن وي نشده بود.‌، اينكار را انجام داد .
اين موضوع باث شد كه سازمان يكي از معيار هاي پيروزي و موفقيت ، را د رپوشش خبري خبرگزاري ها و ‌روي انتن خبر گزاري هاي غربي بداند .

خروج رجوي به قيمت اعدام 6 همافر ود ستگيري تعدادي از انان و اخراج 10000 نفر از همافران نيروي هوائي انجام شد. به عنوا ن نمونه ،‌يكي از اين بازداشت شدگان تا سال گذشته در زندان اوين بود. اين اقدام باعث شد كه جمهوري اسلامي با تسويه حساب گسترده همافران را كه نقش كليدي در سرنگوني نهائي رژيم سلطنيت داشتند ، از سرراه بر دارد.


در فردودگاه نظامي ، رجوي كه در پاسخ خبرنگاران با حس شاعرانه و چريكي اچه گوارا ئي گفت ما با اولين برف زمستان باز خواهيم گشت.

دولت فرانسه براي وي چندين ژاندارام محافظ گذاشت و براي سرنگوني رزژيم 800 خط تلفن در اختيار وي قرار داد تا رجوي انقلاب از راه دور براه بيندازد. .

شعبانعلي (‌محمود )‌ا زبخش اطلاعات و امنيت به من گفت “اگر بني صدر در هواپيما نبود دولت فرانسه هر گز اجازه فرود هواپيماي نظامي را نمي داد . زيرا بني صدر قانونا رئيس جمهور ايران بود .
وي گفت “ بعدا ز اينكه سازمان و شورا كاملا د ر فرانسه تثبيت شد و‌ ديگر نيازي به بني صدر
نبو د مسعود (رجوي ) زير اب بني صدر را زد. ”
اتفاقا من صحت اين موضوع را د رنشست جانشيني مريم رجوي از مسعود رجوي در سال 67 سوال كردم ولي رجوي از پاسخ به ان طفره رفت.

سالها در ايران برف باريد خون هاي بسياري از جوانان وطن كه اعتقاد به برابري ،‌آزادي و كرامت انساني داشتند بر روي برفها جار ي شد . ولي مسعود به ايران بر نگشت .

رجوي همه اعضا را به خروج از ايران فرا خواند در سال 61 تقريبا ديگر هيچ كادر و مسول در داخل كشور نمانده بود . . سازمان د رجنگ چريك شهري شكست خورده بود و رژيم سكوت قبرستان را بر ايران حاكم گردانده بود .
فاز جنگ منطقه اي در كردستان هم به شكست انجاميد و تبليغات بر سلاح غلبه كرد. و لي پس
ا ز چندي كردستان را هم به همراه ديگر گروههاي چريكي واگذار كردند.


رجوي ،‌ كادر مركزي را منحل كرد تنها يك ماه قبل از ان فيروزه بني صدر كه بسيار جوانتر از رجوي بود ،‌متوجه تصميم رجوي براي رفتن به عراق ميشود كه از وي پنهان كرده بود.. فيروزه تقاضاي طلاق ميكند زيرا مهريه اش استقلال ايران بود كه رجوي آگاهانه انرا به عراقيها فروخته بود.

رجوي بلافاصله با مريم عضدانلو ازدواج كرد. رجوي به اين ازدواج لقب ؛‌انقلاب ايدئولوژيك داد و به همه اعضا د رفرانسه گفت “ اگر من را قبول داريد دنبال من بيايئد و سوال نكنيد “.

موج ريزش نيروها در داخل و خارج شدت گرفت. افراد تشكيلات جوان بودند ،‌صداقت داشتند ولي پختگي سياسي كافي نبود كه بتوانند تصميم بگيرند كه تنها انتخاب بين رجوي و خميني نيست بلكه راه سوم مردمي ( راه مصدق و ستارخان )‌ هم وجود دارد كه طولاني تر و سخت تر است
و لي امتحانش را در طول تاريخ پس داده است.


كم كم رجوي كه شهامت و صداقت پذيرش شكست را نداشت ، بجاي پذيرفتن شكستها كه بهاي ان را هوادران و اعضا با پوست وخون خود ميدادند ،‌ ديگر ان را مورد سرزنش قرار مي داد و با تهمت و مارك زدن و ابستگي به رژيمي كه پرونده نقض حقوق بشرش ، سياه بود انانرا منزوي مي كرد.
رجوي بسرعت مبدل به ناقض حقوق اوليه انسانها كه “حق اگاهي “ و “انتخاب كردن آزادانه “‌ بود،‌ مي شد.
وي علي زركش معاون خودش را متهم به عدم توانائي در سرنگوني رژيم كرد و وي را از سمت هايش خلع كرد . زركش بعدا نيز در بغداد زنداني شد.

رجوي د ر فرانسه درامنيت كامل بود ،‌ ولي تصميم گرفت به محلي برود كه اصلا برف نيايد .
به همين دليل عراق را انتخاب كرد . عرا ق براي وي محافظان بيشتري و نيز تسليحات سنگين و پول د راختيار وي قرار مي داد. رجوي عاشق سلاح سنگين و رژه و يونيوفورم نظامي و سان ديدن از نيورها به عنوان ژنرال بود. درجه اي كه خودش به خودش اعطا كرده بود.




رجوي پرواز تاريخساز صلح را در سال 65 به عراق انجام داد. كه حاصل ان در مدت 3 سال تا پذيرش قطعنامه 598 ،‌ به كشته شدن حداقل 4 هزار نفر از مجاهدين و هزاران سرباز ايراني و بسيج و سپاهي منجر شد .

ازين پس ترددهاي وي در عراق با 2 بنز ضد گلوله سفيد و سياه اهدائي صدام حسين باضافه اسكورت سازمان امنيت عراق ، و محافظين شخصي حتي در قرار گاه اشرف انجام گرفت.

وي از ترس ترور در مانورهاي نظامي شركت نداشت .بعضي وقتها سر زده به سالن غذا خوري به مدت كوتاهي سر مي زد زيرا درا نجا كسي اسلحه حمل نمي كرد.

گفته گارسيا ماركز مصداق داستان رجوي ، صدام ، رفسنجاني است آنجا كه مي گويد“ ديكتاتور‌ها تنها هستند؛ به هيچ كس اعتماد ندارند؛ حتي به كسي كه در راه همان ديكتاتور بي‌محابا آدم كشته است.“

رجوي از سال 59 با هيچ ايراني عادي بر خوردي نداشته است . وي سالهاست كه از واقعيت جامعه ايران بدور است و با تصورات ذهني از جامعه ايران كه هنوز در سال 59 قفل شده است ،‌زندگي مي كند .


د راين راستا ،‌محكم ترين مقر را در كنار قرار گاه علوي براي خود تهيه ديد و در بغداد نيز كاخي با كمك مالي عراق برپا كرد كه ازبيرون سيماني بنظر مي آمد ولي در داخل بسيار شيك و ضد بمب بود . وي قرار گاه علوي را هم ضد بمب ساخته بود .

حملات نظامي زيادي انجام گرفت كه اخرين ان فروغ جاودان بود ولي رجوي ،‌تنها به بدرقه
قربا نيان كفايت كرد . اعضا و مريدان وي چنان شست و شوي مغزي شده بودند كه نمي توانستند درك كنند فرمانده خوب در كنار نيروهاي خود وارد ميدان نبرد مي شود . رجوي حتي تا لب مرز ايران و عراق هم نرفت.زيرا وي رسالت بزرگ رهائي مردم از دست آخوند ها را تنها مختص خودش مي دانست و به همين دليل ديگران را هميشه تمسخر ميكرد .


رجوي بخاطرغذاي خوب و امكانات رفاهي بسيار عالي اضافه وزن پيدا كرد ، بالا رفتن سن را با رنگ كردن موها پوشاند. علت سرنگون نشدن را به گردن اعضا ئي انداخت كه به وي اعتماد مطلق داشتند و براي وي ( نه براي رهائي مردم ايران )‌جانشان را دادند.

با گذشت زمان و تغيير معادلات سياسي جهاني ،‌جايگاه صدام تضعيف مي شد . صدام ديگر به رجوي اعتماد زيادي نداشت با اينكه وي توانست د رسال 1991 با نيروي مكانيزه اش ، جلوي حركت كردها به بغداد را بگير د ولي هيچگاه با وي ديدار نكرد.

نارضايتي و سوالات در بين اعضا رشد فزايند ه يافت ، كمتر كسي بود كه متوجه زمين گير شدن نظامي سازمان بعد از 15 سال حضور در عراق نشده باشد . رجوي بجاي پذيرفتن مسو ليت و و پيدا كردن اشتباهات و برسي راه هاي اصولي كه بجز در يك روابط و مناسبات دمكراتيك و آزاد ميسر نبود. رجوي بجاي استعفا كردن براي برگرداندن سازمان مجاهدين به خط اصولي ، دستور دستگيري مخالفان و منتقدان را به بخش ضد اطلاعات داد .تعداد زيادي دستگير ،‌ زنداني و شكنجه شدند . . بعضي ا زافراد مفقود الاثر شد ند . علت مرگ برخي ، خودكشي اعلام شد . برخي تحويل زندان ابو غريب شدند ، برخي را نيزبه اردوگاه رماديه فرستاد كه زنانشان و كودكانشان مورد آزا ر و اذيت جنسي قرا ر گفتند .

پرونده نقض حقوق انسانها در تشكيلات رجوي ،‌سياه تر و سنگين تر شد تا اينكه تاريخ مصرف صدام تمام شد و بازهم تحليلهاي رجوي اشتباه درامد. اين بار كسي نبود كه اشتباه را به گردن وي بيندازد. رجوي بدون توضيحي ناپديد شد.


مي گويند زماني كه يزدگرد كه با سپاهيان و لشگر مجهز خود به جنگ سپاه كم اسلحه اعراب مسلمان رفته بود ، سربازان خود را با با زنجير به يكديگر بسته بود تا فرا ر نكنند. وقتي كه سپاه ايران در قادسيه (‌مدائن )‌شكست مي خورد ، پادشاه شجاع در ظرف 48 ساعت با اسب تندرويش خود را به آسيابي در هرات د رافغانستان فعلي ميرساند و د رانجا كشته مي شود . نكته قابل توجه سرعت فرار يزدگراز عراق تا افغانستان هست.
.

تشابه رجوي و يزدگرددر اين هست كه هر دو متكبر و خود خواه و زن دوست و جنگ طلب بودند . آنها د رانجا كه بايد مي ايستادند ،‌پا به فرار گذاشتند و سربازان خود را رها كردند .

و تاريخ هم از انا ن به بدي ياد كرد ه و خواهد كرد.
خسرو پرويز چنان مغرور بود كه نامه حضرت محمد را پاره كرده بود در حاليكه امپراطور قدرتمند روم هم همين نامه را گرفته بود و لي حرمت سفير را نگه داشته بود.

رجوي چنان تكبر فرعوني داشت كه به تشكيلات باوراند ه بود كه دنيا روي محور سياست سازمان و رجوي مي چرخد.

مطلب را با طنزي به پايان ميبرم ، “ امام حسين د ر كربلا چراغها را خاموش مي كند ( براي اينكه ان عده معدود خجالت نكشند ) و به انان كه با وي بوده اند مي گويد اينها ( سپاه يزيد )‌ مي خواهند مرا بكشند هر كس بخواهد مي تواند برود .‌
رجوي هم مي گويد رژيم خميني مي خواهد مرابكشد و چراغها را خاموش مي كند ولي وقتي چراغها را روشن ميكنند مي بينند رجوي غيبش زده است .

من د رعجبم كه چگونه از تقدير فرار ميكنند ، و ا زتجربه تلخ ديكتاتورها درس نمي گيرند ،‌در حاليكه مرگ هم مانند تولد حق است و گواراست اگر در راه آزادي و استقلال و مردم باشد. اين سعادتي است كه نصيب اناني خواهد بود كه آخر عاقبت بخير هستند.


لازم بتذكر است كه رجوي قبل از حمله آمريكا ، در سال 2003 همسر سوم ( اعلام شده اش ) مريم قجر عضدانلو ( رجوي )‌ و دختروي و دوستان نزديكش را از عراق خارج كرده بود و به پاريس فرستاده بود. د رحاليكه مصطفي رجوي فرزندش را كه جز منتقدان رجوي هست و علاقه اي به سياست و جانشيني پدرش ندارد را با انها همراه نكرد . و تقاضاهاي خروج وي به دليل نگراني از اينكه وي اطلاعات زيادي از روابط پنهاني پدر ش دارد ، را ترتيب اثر نداده اند.

اول فوريه 2007 -تورنتو

ssultanpour@yahoo.com
http://www.knaoun-e-bayan.blogspot.com/

Thursday, February 01, 2007

بي حسين شراب و نماز يكي است(‌علي شريعتي


ي‌حسين، شراب و نماز يكي است
علي شريعتي
...خواهران، برادران!
اكنون شهيدان مرده‌اند، و ما مرده‌ها زنده هستيم. شهيدان سخنشان را گفتند، و ما كرها مخاطبشان هستيم، آنها كه گستاخي آن‌ را داشتند كه ـ وقتي نمي‌توانستند زنده بمانند ـ مرگ را انتخاب كنند، رفتند، و ما بي‌شرمان مانديم، صدها سال است كه مانده‌ايم. و جا دارد كه دنيا بر ما بخندد كه ما ـ مظاهر ذلت و زبوني ـ بر حسين(ع) و زينب(س) ـ مظاهر حيات و عزت ـ مي‌گرييم، و اين يك ستم ديگر تاريخ است كه ما زبونان، عزادار و سوگوار آن عزيزان باشيم.
امروز شهيدان پيام خويش را با خون خود گذاشتند و روي در روي ما بر روي زمين نشستند، تا نشستگان تاريخ را به قيام بخوانند.
در فرهنگ ما، در مذهب ما، در تاريخ ما، تشيع، عزيزترين گوهرهايي كه بشريت آفريده است، حيات بخش ترين ماده‌هايي كه به تاريخ، حيات و تپش و تكان مي‌دهد، و خدايي ترين درسهايي كه به انسان مي‌آموزد كه مي‌تواند تا «خدا» بالا رود، نهفته است و ميراث همه اين سرمايه‌هاي عزيز الهي به دست ما پليدان زبون و ذليل افتاده است.
ما وارث عزيزترين امانت‌هايي هستيم كه با جهادها و شهادت‌ها و با ارزش‌هاي بزرگ انساني، در تاريخ اسلام، فراهم آمده است و ما وارث اينهمه هستيم، و ما مسؤول آن هستيم كه امتي بسازيم از خويش، تا براي بشريت نمونه باشيم. «وكذالك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا» خطاب به ماست.
ما مسئول اين هستيم كه با اين ميراث عزيز شهدا و مجاهدانمان و امامان و راهبرانمان و ايمانمان و كتابمان، امتي نمونه بسازيم تا براي مردم جهان شاهد باشيم و شهيد باشيم و پيامبر(ص) براي ما نمونه و شهيد باشد.
رسالتي به اين سنگيني، رسالت حيات و زندگي و حركت بخشيدن به بشريت، بر عهده ماست، كه زندگي روزمره‌مان را عاجزيم!
خدايا! اين چه حكمت است؟
و ما كه در پليدي و منجلاب زندگي روزمره جانوريمان غرقيم، بايد سوگوار و عزادار مردان و زنان و كودكاني باشيم كه در كربلا براي هميشه، شهادتشان و حضورشان را در تاريخ و در پيشگاه خدا و در پيشگاه آزادي به ثبت رسانده‌اند.
خدايا اين باز چه مظلوميتي بر خاندان حسين؟
اكنون شهيدان كارشان را به پايان رسانده‌اند. و ما شب شام غريبان مي‌گرييم، و پايانش را اعلام مي‌كنيم و مي‌بينيم چگونه در جامعه گريستن بر حسين (ع)، و عشق به حسين (ع)، با يزيد همدست و همداستانيم؟ او كه مي‌خواست اين داستان به پايان برسد.
اكنون شهيدان كارشان را به پايان برده‌اند و خاموش رفته‌اند، همه‌شان، هر كدامشان، نقش خويش را خوب بازي كرده‌اند. معلم، مؤذن، پير، جوان، بزرگ، كوچك، زن، خدمتكار، آقا، اشرافي و كودك، هر كدام به نمايندگي و به‌عنوان نمونه و درسي به همه كودكان و به همه پيران و به همه زنان، و به همه بزرگان و به همه كوچكان! مردني به اين زيبايي و با اينهمه حيات را انتخاب كرده‌اند.
اينها دو كار كردند، اين شهيدان امروز دو كار كردند، از كودك حسين (ع) گرفته تا برادرش، و از خودش تا غلامش، و از آن قاري قرآن تا آن معلم اطفال كوفه، تا آن مؤذن، تا آن مرد خويشاوند يا بيگانه، و تا آن مرد اشرافي و بزرگ و باحيثيت در جامعه خود و تا آن مرد عاري از همه فخرهاي اجتماعي، همه برادرانه در برابر شهادت ايستادند تا به همه مردان، زنان، كودكان و همه پيران و جوانان هميشه تاريخ بياموزند كه بايد چگونه زندگي كنند ـ اگر مي‌توانند ـ و چگونه بميرند ـ اگر نمي‌توانند.
اين شهيدان كار ديگري نيز كردند: شهادت دادند با خون خويش ـ نه با كلمه ـ شهادت دادند، در محكمه تاريخ انسان. هر كدام به نمايندگي صنف خودشان. شهادت دادند كه در نظام واحد حاكم بر تاريخ بشري ـ نظامي كه سياست را و اقتصاد را و مذهب را و هنر را، و فلسفه و انديشه را و احساس را و اخلاق را و بشريت را همه را ابزار دست مي‌كند تا انسان‌ها را قرباني مطامع خود كند و از همه چيز پايگاهي براي حكومت ظلم و جور و جنايت بسازد ـ همه گروه‌هاي مردم و همه ارزش‌هاي انساني محكوم شده است.
يك حاكم است بر همه تاريخ، يك ظالم است كه بر تاريخ حكومت مي‌كند، يك جلاد است كه شهيد مي‌كند و در طول تاريخ، فرزندان بسياري قرباني اين جلاد شده‌اند، و زنان بسياري در زير تازيانه‌هاي اين جلاد حاكم بر تاريخ، خاموش شده‌اند، و به قيمت خونهاي بسيار، آخور آباد كرده‌اند و گرسنگي‌ها و بردگي‌ها و قتل عام‌هاي بسيار در تاريخ از زنان و كودكان شده است، از مردان و از قهرمانان و از غلامان و معلمان، در همه زمانها و همه نسلها.
و اكنون حسين (ع) با همه هستي‌اش آمده است تا در محكمه تاريخ، در كنار فرات شهادت بدهد:
شهادت بدهد به سود همه مظلومان تاريخ.
شهادت بدهد به نفع محكومان اين جلاد حاكم بر تاريخ.
شهادت بدهد كه چگونه اين جلاد ضحاك، مغز جوانان را در طول تاريخ مي‌خورده است.با علي اكبر (ع) شهادت بدهد!
و شهادت بدهد كه در نظام جنايت‌ و در نظامهاي جنايت چگونه قهرمانان مي‌مردند. با خودش شهادت بدهد!
و شهادت بدهد كه در نظام حاكم بر تاريخ چگونه زنان يا اسارت را بايد انتخاب مي‌كردند و ملعبه حرمسراها مي‌بودند يا اگر آزاد بايد مي‌ماندند بايد قافله‌دار اسيران باشند و بازمانده شهيدان، با زينبش!
و شهادت بدهد كه در نظام ظلم و جور و جنايت، جلاد جائر بر كودكان شيرخوار تاريخ نيز رحم نمي‌كرده است. با كودك شيرخوارش!
و حسين (ع) با همه هستي‌اش آمده است تا در محكمه جنايت تاريخ به‌ سود كساني كه هرگز شهادتي به سودشان نبوده است و خاموش و بي دفاع مي‌مردند، شهادت بدهد.
اكنون محكمه پايان يافته است و شهادت حسين (ع) و همه عزيزانش و همه هستي‌اش با بهترين امكاني كه در اختيار جز خدا هست، رسالت عظيم الهي‌اش را انجام داده است.
دوستان!
در اين تشيعي كه، اكنون به اين شكل كه مي‌بينيم درآمده است و هر كس بخواهد از آن تشيع راستين جوشان بيدار كننده، سخن بگويد، پيش از دشمن، به دست دوست قربانيش مي‌كنند، درسهاي بزرگ و پيامهاي بزرگ، و غنيمت‌هاي بسيار و ارزش‌هاي بزرگ و خدايي و سرمايه‌هاي عزيز و روح‌هاي حيات بخش به جامعه و ملت و نژاد و تاريخ نهفته است.
يكي از بهترين و حيات‌بخش‌ترين سرمايه‌هايي كه در تاريخ تشيع وجود دارد، شهادت است.
ما از وقتي كه، به‌گفته جلال «سنت شهادت را فراموش كرده‌ايم، و به مقبره‌داري شهيدان پرداخته‌ايم، مرگ سياه را ناچار گردن نهاده‌ايم» و از هنگامي كه به جاي شيعه علي (ع) بودن و از هنگامي كه به‌جاي شيعه حسين (ع) بودن و شيعه زينب (س) بودن، يعني «پيرو شهيدان بودن»، «زنان و مردان ما» عزادار شهيدان شده‌اند و بس، در عزاي هميشگي مانده‌ايم!
چه هوشيارانه دگرگون كرده‌اند پيام حسين (ع) را و ياران بزرگ و عزيز و جاويدش را، پيامي كه خطاب به همه انسانهاست.
اين كه حسين (ع) فرياد مي‌زند ـ پس از اين كه همه عزيزانش را در خون مي‌بيند و جز دشمن و كينه توز و غارتگر در برابرش نمي‌بيند ـ فرياد مي‌زند كه «آيا كسي هست كه مرا ياري كند و انتقام كشد؟» «هل من ناصر ينصرني؟» مگر نمي داند كه كسي نيست كه او را ياري كند و انتقام گيرد؟ اين سؤال، ‌سؤال از تاريخ فرداي بشري است و اين پرسش از آينده است و از همه ماست. و اين سؤال انتظار حسين (ع) را از عاشقانش بيان مي‌كند و دعوت شهادت او را به همه كساني كه براي شهيدان حرمت و عظمت قايلند اعلام مي‌نمايد.
اما اين دعوت را، اين انتظار ياري از او را، اين پيام حسين (ع) را ـ كه «شيعه مي‌خواهد» و در هر عصري و هر نسلي، شيعه مي‌طلبد ما خاموش كرديم به اين عنوان كه به مردم گفتيم كه حسين (ع) اشك مي‌خواهد. ضجه مي‌خواهد و دگر هيچ، پيام ديگري ندارد. مرده است و عزادار مي‌خواهد، نه شاهد شهيد حاضر در همه جا و همه وقت و «پيرو».
آري، اين چنين به ما گفته‌اند و مي‌گويند!
هر انقلابي دو چهره دارد: چهره اول: ‌خون، چهره دوم: پيام.
و شهيد يعني حاضر، كساني كه مرگ سرخ را به دست خويش به عنوان نشان دادن عشق خويش به حقيقتي كه دارد مي‌ميرد و به عنوان تنها سلاح براي جهاد در راه ارزشهاي بزرگي كه دارد مسخ مي‌شود انتخاب مي‌كنند، شهيدند حي و حاضر و شاهد و ناظرند، نه تنها در پيشگاه خدا كه در پيشگاه خلق نيز و در هر عصري و قرني و هر زمان و زميني.
و آنها كه تن به هر ذلتي مي‌دهند تا زنده بمانند، مرده‌هاي خاموش و پليد تاريخند، و ببينيد كه آيا كساني كه سخاوتمندانه با حسين (ع) به قتلگاه خويش آمده‌اند و مرگ خويش را انتخاب كرده‌اند، در حالي كه صدها گريزگاه آبرومندانه براي ماندنشان بود، و صدها توجيه شرعي و ديني براي زنده ماندنشان بود، توجيه و تاويل نكرده‌اند و مرده‌اند، اينها زنده هستند؟ آيا آنها كه براي ماندشان تن به ذلت و پستي رها كردن حسين (ع) و تحمل كردن يزيد دادند؟ كدام هنوز زنده‌اند؟
هركس زنده بودن را فقط در يك لش متحرك نمي‌بيند، زنده بودن و شاهد بودن حسين (ع) را با همه وجودش مي‌بيند، حس مي‌كند و مرگ كساني را كه به ذلت‌ها تن داده‌اند، تا زنده بمانند، مي‌بيند.
آنها نشان دادند، شهيد نشان مي‌دهد و مي‌آموزد و پيام مي‌دهد كه در برابر ظلم و ستم، اي كساني كه مي‌پنداريد: «نتوانستن از جهاد معاف مي‌كند»، و اي كساني كه مي‌گوييد: «پيروزي بر خصم هنگامي تحقق دارد كه بر خصم غلبه شود»، نه! شهيد انساني است كه در عصر نتوانستن و غلبه نيافتن، با مرگ خويش بر دشمن پيروز مي‌شود و اگر دشمنش را نمي‌كشد، رسوا مي‌كند.
و شهيد قلب تاريخ است، هم‌چنان‌كه قلب به رگهاي خشك اندام، خون، حيات و زندگي مي‌دهد. جامعه‌اي كه رو به مردن مي‌رود، جامعه‌اي كه فرزندانش ايمان خويش را به خويش از دست داده‌اند و جامعه‌اي كه به مرگ تدريجي گرفتار است، جامعه‌اي كه تسليم را تمكين كرده است، جامعه‌اي كه احساس مسؤوليت را از ياد برده است، و جامعه‌اي كه اعتقاد به انسان بودن را در خود باخته است، و تاريخي كه از حيات و جنبش و حركت و زايش بازمانده است، شهيد همچون قلبي، به اندام‌هاي خشك مرده بي‌رمق اين جامعه، خون خويش را مي‌رساند و بزرگ‌ترين معجزه شهادتش اين است كه به يك نسل،‌ ايمان جديد به خويشتن را مي‌بخشد.
شهيد حاضر است و هميشه جاويد.
كي غايب است؟
حسين (ع) يك درس بزرگ‌تر ازشهادتش به ما داده است و آن نيمه‌تمام گذاشتن حج و به سوي شهادت رفتن است. حجي كه همه اسلافش، اجدادش، جدش و پدرش براي احياي اين سنت، جهاد كردند. اين حج را نيمه‌تمام مي‌گذارد و شهادت را انتخاب مي‌كند، مراسم حج را به پايان نمي‌برد تا به همه حج‌گزاران تاريخ، نمازگزاران تاريخ، مؤمنان به سنت ابراهيم، بياموزد كه اگر امامت نباشد، اگر رهبري نباشد، اگر هدف نباشد، اگر حسين (ع) نباشد و اگر يزيد باشد، چرخيدن بر گرد خانه خدا، با خانه بت، مساوي است. در آن لحظه كه حسين (ع) حج را نيمه‌تمام گذاشت و آهنگ كربلا كرد، كساني كه به طواف، هم‌چنان در غيبت حسين، ادامه دادند، مساوي هستند با كساني كه در همان حال، بر گرد كاخ سبز معاويه در طواف بودند، زيرا شهيد كه حاضر نيست در همه صحنه‌هاي حق و باطل، در همه جهادهاي ميان ظلم و عدل، شاهد است، حضور دارد، مي‌خواهد با حضورش اين پيام را به همه انسان‌ها بدهد كه وقتي در صحنه نيستي، وقتي از صحنه حق و باطل زمان خويش غايبي، هركجا كه خواهي باش!
وقتي در صحنه حق و باطل نيستي، وقتي كه شاهد عصر خودت و شهيد حق و باطل جامعه‌ات نيستي، هركجا كه مي‌خواهي باشد، چه به نماز ايستاده باشي، چه به شراب نشسته باشي، هر دو يكي است.
شهادت «حضور در صحنه حق و باطل هميشه تاريخ» است.
و غيبت؟!
آنهايي كه حسين (ع) را تنها گذاشتند و از حضور و شركت و شهادت غايب شدند، اينها همه با هم برابرند، هرسه يكي‌اند:
چه آنهايي كه حسين (ع) را تنها گذاشتند تا ابزار دست يزيد باشد و مزدور او، و چه آنهايي كه در هواي بهشت، به كنج خلوت عبادت خزيدند و با فراغت و امنيت، حسين (ع) را تنها گذاشتند و از درد سر حق و باطل كنار كشيدند و در گوشه محراب‌ها و زاويه خانه‌ها به عبادت خدا پرداختند و چه آنهايي كه مرعوب زور شدند و خاموش ماندند. زيرا در آن‌جا كه حسين(ع) حضور دارد ـ و در هر قرني و عصري حسين (ع) حضور دارد ـ هركس كه در صحنه او نيست، هركجا كه هست، يكي است، مؤمن و كافر، جاني و زاهد، يكي است. اين است معنا اين اصل تشيع كه قبول هر عملي يعني ارزش هر عملي به امامت و به رهبري و به ولايت بستگي دارد! اگر او نباشد، همه چيز بي‌معناست و مي‌بينيم كه هست.
و اكنون حسين حضور خودش را در همه عصرها و در برابر همه نسل‌ها، در همه جنگ‌ها و در همه جهادها، در همه صحنه‌هاي زمين و زمان اعلام كرده است، در كربلا مرده است تا در همه نسل‌ها و عصرها بعثت كند.
و تو، و من، ما بايد بر مصيبت خويش بگرييم كه حضور نداريم.
آري، هر انقلابي دو چهره دارد؛ خون و پيام! رسالت نخستين را حسين(ع) و يارانش امروز گزاردند، رسالت خون را، رسالت دوم، رسالت پيام است. پيام شهادت را به گوش دنيا رساندن است. زبان گوياي خونهاي جوشان و تن‌هاي خاموش، در ميان مردگان متحرك بودن است. رسالت پيام از امروز عصر آغاز مي‌شود. اين رسالت بر دوش‌هاي ظريف يك زن، «زينب» (س)! ـ زني كه مردانگي در ركاب او جوانمردي آموخته است! ـ و رسالت زينب (س) دشوارتر و سنگين‌تر از رسالت برادرش.
آنهايي كه گستاخي آن را دارند كه مرگ خويش را انتخاب كنند، تنها به يك انتخاب بزرگ دست زده‌اند، اما كار آنها كه از آن پس زنده مي‌مانند دشوار است و سنگين. و زينب مانده است، كاروان اسيران در پي‌اش، وصف‌هاي دشمن، تا افق، در پيش راهش، و رسالت رساندن پيام برادر بر دوشش، وارد شهر مي‌شود، از صحنه برمي‌گردد، آن باغهاي سرخ شهادت را پشت سر گذاشته و از پيراهنش بوي گلهاي سرخ به مشام مي‌رسد، وارد شهر جنايت، پايتخت قدرت، پايتخت ستم و جلادي شده است، آرام، پيروز، سراپا افتخار، بر سر قدرت و قساوت، بر سر بردگان مزدور، و جلادان و بردگان استعمار و استبداد فرياد مي‌زند:
«سپاس خداوند را كه اين همه كرامت و اين همه عزت به خاندان ما عطا كرد: افتخار نبوت، افتخار شهادت...»
زينب رسالت رساندن پيام شهيدان زنده اما خاموش را به دوش گرفته است، زيرا پس از شهيدان او به جا مانده است و اوست كه بايد زبان كساني باشد كه به تيغ جلادان زبانشان برده است.
اگر يك خون پيام نداشته باشد، در تاريخ گنگ مي‌ماند و اگر يك خون پيام خويش را به همه نسل‌ها نگذارد، جلاد، شهيد را در حصار يك عصر و يك زمان محبوس كرده است. اگر زينب پيام كربلا را به تاريخ باز نگويد، كربلا در تاريخ مي‌ماند، و كساني كه به اين پيام نيازمندند از آن محروم مي‌مانند، و كساني كه با خون خويش، با همه نسل‌ها سخن مي‌گويند، سخنشان را كسي نمي‌شنود. اين است كه رسالت زينب سنگين و دشوار است. رسالت زينب پيامي است به همه انسان‌ها، به همه كساني كه بر مرگ حسين(ع) مي‌گريند و به همه كساني كه در آستانه حسين سر به خضوع و ايمان فرود آورده‌اند، و به همه كساني كه پيام حسين(ع) را كه «زندگي هيچ نيست جز عقيده و جهاد» معترفند؛ پيام زينب به آنهاست كه: «اي همه! اي هركه با اين خاندان پيوند و پيمانداري، و اي هركس كه به پيام محمد مؤمني، خود بينديش، انتخاب كن! در هر عصري و در هر نسلي و در هر سرزميني كه آمده‌اي، پيام شهيدان كربلا را بشنو، بشنو كه گفته‌اند: كساني مي‌توانند خوب زندگي كنند كه مي‌توانند خوب بميرند. بگو اي همه كساني كه به پيام توحيد، به پيام قرآن، و به راه علي (ع) و خاندان او معتقديد، خاندان ما پيامشان به شما، اي همه كساني كه پس از ما مي‌آييد، اين است كه اين خانداني است كه هم هنر خوب مردن را، زيرا هركس آن‌چنان مي‌ميرد كه زندگي مي‌كند. و پيام اوست به همه بشريت كه اگر دين داريد، «دين» و اگر نداريد «حريت» ـ آزادگي بشر ـ مسؤوليتي بر دوش شما نهاده است كه به عنوان يك انسان ديندار، يا انسان آزاده، شاهد زمان خود و شهيد حق و باطلي كه در عصر خود درگير است، باشيد كه شهيدان ما ناظرند، آگاهند، زنده‌اند و هميشه حاضرند و نمونه عمل‌اند و الگوي‌اند و گواه حق و باطل و سرگذشت و سرنوشت انسان‌اند.»
و شهيد، يعني به همه اين معاني.
هر انقلابي دو چهره دارد:
خون و پيام و هركسي اگر مسؤوليت پذيرفتن حق را انتخاب كرده است و هر كسي كه مي‌داند مسؤوليت شيعه بودن يعني چه، مسؤوليت آزاده انسان بودن يعني چه، بايد بداند كه در نبرد هميشه تاريخ و هميشه زمان و همه جاي زمين ـ كه همه صحنه‌ها كربلاست، و همه ماهها محرم و همه روزها عاشورا ـ بايد انتخاب كنند: يا خون را، يا پيام را، يا حسين بودن يا زينب بودن را، يا آن‌چنان مردن را، يا اين‌چنين ماندن را. اگر نمي‌خواهد از صحنه غايب باشد.
عذر مي‌خواهم، در هر حال وقت گذشته است و ديگر فرصت نيست و حرف بسيار است و چگونه مي‌شود با يك جلسه، از چنين معجزه‌اي كه حسين در تاريخ بشر ساخته است و زينب پرداخته است، سخن گفت؟
آن‌چه مي‌خواستم بگويم حديث مفصلي است كه در اين مجمل مي‌گويم به عنوان رسالت زينب، «پس از شهادت» كه:
«آنها كه رفتند، كاري حسيني كردند،
و آنها كه ماندند، بايد كاري زينبي كنند، وگرنه يزيدي‌اند»!...